مجله نوجوان 61 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 61 صفحه 4

داستان اگر من خلبان بودم احمد اکبرپور معلّم امروز می آید و از فردا به ما درس می دهد . ما از صبح زود آمده ایم توی درّه تا برایش گلها و بوته های وحشی بچینیم . او آنها را خشک می کند . بعد اسمشان را کنار شان می نویسد و توی کلاس آویزان می کند . من چند تا گل بنفش چیده ام . بچه ها از بوته های وحشی گلهای زرد ، قرمز و سفید چیده اند . توی کلاس همه دلمان می خواهد بدانیم چه کسی را بیشتر از همه دوست دارد. وقتی از ما می پرسید وقتی بزرگ شدید می خواهید چه کاره بشوید؟ همگی جواب می دهیم: «معلم» ناگهان صدای توی دره می پیچد . همه به یکدیگر نگاه می کنیم . انگار صدای رعد و برق است . همگی به آسمان نگاه می کنیم. . باورمان نمی شود چهار هواپیما باهم . آنها مثل عقاب از بالای کوه پیدایشان می شود . دو تا دو تا کنار هم پرواز می کنند . عماد و رشید و کهزاد گل های زرد و سفید و قرمز را می ریزند روی صخره و به آسمان نگاه می کند. گلهای بنفش معلم مثل گنجشکی توی دست من عرق کرده اند . دلم نمی خواهد گلهای معلم پژمرده شوند ولی چهار هواپیما باهم! همه ما بعضی وقتها هواپیمایی را دیده ایم که خودش تنها بالای بالا پرواز می کرده است. عماد می گوید : چهار هواپیما! اگر ما توی کوه نبودیم آنها را این قدر نزدیک نمی دیدیم . هیچ کس چیزی نمی گوید . همه داریم به آسمان نگاه می کنیم . وقتی مثل عقابها جایشان را با همدیگرعوض می کند همگی جیغ می کشیم . چهار هواپیما با خودم می گویم حتما می خواهند به کشورهای خیلی دور بروند . یکی از هواپیماها مثل سردسته عقابها جلوتر از هم پرواز می کند . اگر من خلبان بودم همین طوری پرواز می کردم نمی گذاشتم هیچ کدامشان از من جلو بزنند. دوباره همگی باهم جیغ می زنیم همچ کداممان تا حالا هواپیمایی را ندیده ام که مثل کبوتر توی هوا چرخ بزند. کهزاد می گوید دیدم به خدا راننده اش را دیدم همگی می خندیم ولی نگاهمان به آسمان است. رشید می گوید این بار اگر معلم پرسید می خواهید چه کاره بشوید می گویم خلبان. وقتی توی هوا چرخ می خورند نور خورشیدی می افتد روی بالها و نکهای باریکشان. عماد می گوید آسمان مال خدا و خلبانهاست. هواپیما خودشان را توی هوا رها می کنند و خیلی پایین می آیند . این بار دلم نمی خواهد جیغ بزنم . هواپیما نباید خیلی پایین بیاید. اگر من خلبان بودم می رفتم بالای بالا . همینطور که چشممان به آسمان است از میان سنگ و کلوخها راه می رویم . وقتی هواپیماها از نوک کوه رد می شوند آن قدر پایین آمده اند که همگی جیغ می زنیم . می ترسیم که یک دفعه با نوک کوه تصادف نکنند. رشید می گوید به خدا پرنده ها هم این طوری پرواز نمی کنند. کهزاد می گوید بچه ها شاید معلم ناراحت بشود ولی من هم خلبان می شوم چند گل زرد و بنفش زیر صخره ای می بینم ولی من هم مثل بچه ها به آسمان خالی نگاه می کنم . من اگر خلبان می شدم به همه جای دنیا می رفتم به جاهای خیلی دور به کشورها شهر ها و روستاهای دوری که معلممان گفته است .همگی روی سنگ بزرگی می نشینیم . عماد می گوید : قول بدهیم که همیشه باهم باشیم مثل این چهار تا . کهزاد می گوید هیچ وقت از هم جلو نزینم . ناگهان زمین زیر پایمان می لرزد و چند سنگ کوچک تا پایین دره پرت می شود به یکدیگر نگاه می کنیم دوباره و سه باره زمین می لرزد و کهزاد می گوید نکند با همدیگر تصادف کرده اند رشید می گوید زلزله بود زودتر برگردیم عماد می گوید گلهای معلم یادمان رفت اگر هواپیمای من توی آسمان خراب شد با چتر نجات می پرم پایین .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 61صفحه 4