مجله نوجوان 91 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 91 صفحه 6

مریم شکرانی نامه ای برای سر دبیر مجله مقدمه نامه : یهو بادی می وزد و گل های بهاری سرد شان می شود و پژمرده می شوند . بعد یهو دوباره دستان مهربان سردبیران مجله شما به سمت گلها دراز می شود و آنها را ناز و نوازش می کند . گلها لوس می شوند و دیگر از پژمردگی در می آیند . انگار اتوی شان کرده باشند به طوری که روی گلبرگها خط اتو هم می افتد . کفشدوزکها بسیار خوشحال می شوند طوری که دستهایشان از شدت خوشحالی می لرزد و دیگر نمی توانند بقیه کفش شان را بدوزند . کرم های خاکی هم از فرصت استفاده می کنند و از خاک در می آیند و حالا نرقص و کی برقص . ناگهان یک خودکار . . . نه ببخشید یک روان نویس خردلی می آید و با رنگ سپید روی ابرها می نویسد : علیکمن سلام سردبیر مجله دوست نوجوانان اصل مطلب (نامه) : میگم شما کارشناس برای مجله تان نیاز ندارید ؟ اگر نیاز دارید مرا استخدام کنید چون من در تمام زمینه ها کارشناس هستم و در مورد همه چیز هم از سیر تا پیاز نظر می دهم . شما مگر نمی دانید که نوجوان نیاز به کارشناس دارند اگر می دانستید که مرا استخدام می کردید تا در مورد همه چیز نظر بدهم . خوب است که ما در این مملکت پهناور کلی کارشناس محترم ، عزیز و ماهری مثل من داریم . نه ، واقعاً جان این نوجوانها ، شما حیفتان نمی آید که از معلومات محترمانه ما استفاده نمی کنید ؟ شما می دانید اعلیحضرت چقدر تجربه دارم ؟ شما چند سالتان است ؟ هان ؟ حتماً بچه بودید و یادتان نمی آید که بنده صد سال است در تمام مناطق بیست و دوگانه تهران آن هم در صفوف شیر ، زنبیل زیرم گذاشته ام و می گذارم و کنفرانس های تخصصی داده و می دهم و به مردم عزیز خرمن خرمن اطلاع رسانی کرده و می کنم . این از سابقه کار بنده ! گفتم تا بدانید و اگر حضرتعالی موافقت کردم و در مورد پول و مول هم به توافقات رسیدم ، بیایم توی مجلۀ شما و میزگرد های تخسسی راه بیندازم و هر روز هزار تا نوجوان دور خودم جمع بکنم . آن وقت (یعنی وقتی که بنده قبول زحمت کردم و مشاور و کارشناس مجله شما شدم) ، شما می توانید در مورد هر چیزی که دلتان خواست به من بگویید تا بنده کلی اظهار فزل کنم و کلی نظر بدهم . مثلاً بگویید سین ، من فوری می گویم سیاست و اینقدر بحث های سیاسی جالب می کنم که نگو . مسلن بنده یک طرح دارم و آن اینکه دولت بیاید به همه مردم یکی یک خونه و ماشین و موبایل بدهد و برای هر خانواده هم ماهیایه حقوق بالای چهار صدهزارتومان در نظر بگیرد و دهن همه را ببندد . چون همانتور که می دانید ، حقوق ماهیانه زیر چهار صد هزار تومان یعنی زیر فقر و فلاکت بودن . بنابراین مردم خیلی خوشحال می شوند و دل یک مملکت شاد می شود . آن وقت دیگر اگر کسی از بیکاری و گرانی نالید و دل مسؤولان مملکت را شکاند ، بیاید تف توی صورت . . . توی صورت . . . به ما ! چه هر کی اینقدر بی تربیت است ، تف توی صورت خودش بیندازد . به ما چه مربوطه که توی صورت بلانسبت ما . . . هی خودتان را ضایع نکنید و به خودتان احترام بگذارد . شما اگر ما را استخدام کنید ، من به همه تان می گویم چه جوری برای خودتان احترام قایل بشوید . بنده سابقه روان شناسی مردم کوچه و بازار را هم در کارنامه کارشناصی ام دارم . مسلن شما اصلن می دانید آدم باید چیکار کند که کسی (ببخشید ها) سوارش نشود ؟ هی این روانشناس ها می آیند و به مردم می گویند به همه لبخند بزنید تا بناگوش که دهنتان کش بیاید و مثل کش هم حالتش را از دست بدهد و دیگر منقبض نشود و شما همین طوری تا آخر عمر لبخند بزنید . این ها که چیزی حالیش شان نیست . ـ آره آدم بیاید و لبخند بزند ، آن هم به این مردم بی جنبه ؟ چه میفهمند این ها ؟ چهار تا کتاب را شب امتحان خوانده اند و امتحان دادند حالا فکر می کنند چی ؟ پس تکلیف ما پیشکسوتان چه می شود که یک عالمه تجربه جمع کردیم ؟ وزارت راهنمایی و نصیحت باید بیاید جلوی این ها را بگیرد و نگذارد دفتر مشاوره بزنند . یک الف جوان جوجه خروس یک لیسانص گرفته و می خواهد مردم را نصیحت کند ، خجالت هم که نمی کشد شما بیایید به پیشکصوتانی مسل من احطرام بگذارید و این ها را دم دفتر مجله تان هم راه ندهید ، در عوض نامه های بچه ها را بدهید به من تا خودم مشاوره روانشناسی به این طفل های معسوم بدهم . در مورد پول هم باهاتان کنار می آیم . گور بابای مال دنیا . هر چه این جوان جغلکها گرفتند ، ما پانصد تا تک تومانش را هم از شما نمی گیریم . نهایتش خدا حلال کند ، پنجاه تای دیگر هم هیچی ، پانصد و پنجاه تا کمتر برای مشاوره و نصیحت هر بچه مخاتب . . . حالا چون اسم مجله تان هم اسم بسیار زیبای دوست است ، پنجاه تای دیگر هم خراف رفاقت می کنیم ، ششصد تومان سر راست که دیگر به جان بچه ام بیشتر از این جا ندارد وگرنه ضرر می کنم . خود من برای هر بار نسیحت ، یکی دو وعده غذا ، انرژی تلف می کنم . حالا انصافن توی این گرانی گوشت و مرغ و سبزیجات و حبوبات و . . . چقدر سود گیر ما می آید ؟ برای همین نامه نوشتن و سر همین چانه زدنها هم ببین چقدر انرژی ما تلف شده است و چی برای ما می ماند ؟ خلاصه اگر مرا استخدام نکنید ، راه می افتم و می آیم به آدرس مجله تان و پول این انرژی را که تلف کردم و برای شما نامه نوشتم و کرایه آمدن تا مجله تان به اضافه کرایه برگشت را هم تا قران آخر از هر کسی که در را باز کرد می گیرم . حالا می گویید نه ؟ نگاه کنید تازه پول کاغد نامه و جوهر خودکار را

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 91صفحه 6