مجله نوجوان 103 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 103 صفحه 13

داشتن مدیر محترمی که هنرمند و تحصیلکرده و روشنفکر و بسیار متفاوت هستند را داشته باشید . عزیزان ! همان طور که می دانید بنده از هفته آینده که شاخص می شوم احساس خواهم کرد که متفاوت می باشم و صاحب نگاهی متفاوت به زار و زندگی و بشریت و مشریّت می باشم . نگاهی که بی نهایت روشنفکرانه است و برای آدم های بسیار عادی معمولی و بسیار رو . . رو . . چی ی ی ی ؟ روت . . . روتین خشونتیان جان؟ ! آقای خشونتیان دوباره از یک جای دیگر سالن مدرسه نعره زدند : بعله آقا مدیر . . . بعله نگاهی که برای آدم های الک پلکی و روتین جامعه قابل درک نیست و معدود کسانی هستند که بتوانند نگاه بسیار گود و عمیق بنده را درک کنند . شما که سهل هستید دانش آموزان گرامی و بنده اصلاً انتظار ندارم که عزیزانی مثل شما و با این سطح آی کیو و این سطح ناچیز عمق بتوانند بنده را درک کنند . از آنجا که هنرمندان و بالاخص قشر روشنفکر و منوّرالفکر روحیه بسیار حساسی دارند بنده در همین جا شدیداً احساس می کنم که از هفته آینده روحیه ام به شدّت حساس می شود و جا دارد که به همۀ شما اعلام بفرمایم که بیشتر مراقب اعمال و گفتار و کردارتان باشید و امیدوارم بتوانید زین پس تحمّل و جنبه و ادراک حضور یک انسان متفاوت و روشنفکر را درجمع خودتان داشته باشید . . . خلاصه ماجرای تغییر شخصیت آقای مدیر از همین جا شروع شد چرا که اعتقاد داشتند ژنتیکاً هنرمند بسیار برجسته و روشنفکری هستند و می بایست به همین منظور با کلیۀ انسان های جامعه متفاوت باشند . اوّلین قدم آن بود که مش باقر بابای گرامی مدرسه تشریف ببرند بازار و موقتاً تا بلند شدن زلف و گیسوان ایشان به حدّ اعلا یک دستگاه موی مصنوعی به شدّت فرفری و بلند تهیّه کنند تا آقای مدیر روی سرشان بگذارند بلکه تفاوت شخصیتی شان بارز شود . مرحله دوم بلند کردن ریش و سبیل بود طوری که هم اکنون اگر ایشان را ببینید ، انسان عصر پالئولیتیک (یا همان عصر حجر) که خوب است تصور می کنی یک گلوله موی متحرّک دیده ای . اینکه دفتر مدرسه را هم شبیه آشغالدانی کرده اند تا گویای تفاوت بارز شخصیتی ایشان باشد بماند . اوّل که آقای خشونتیان مجبور شد این همه راه بکوبد و برود خانۀ شان که لنگه پوتین کهنه سربازی شان را بیاورند تا آقای مدیر از سقف اتاقشان آویزان کنند . بعد هم بابای بدبخت بنده به مدرسه ابلاغ شدند تا مفتکی در و دیوار تمام اتاق آقای مدیر را اَجق وَجَق رنگ کنند و یک سطح رنگ خردلی زبان بسته را هم به صورت زیگزاگ روی پنجره اتاقشان بپاشند . از قاب گرفتن بستۀ پفک که بگذریم آقای مدیر جدیداً وسط روز روشن و در حالیکه آفتاب خرمن خرمن به اتاقشان می تابد یک شمع در اتاقشان روشن می کنند تا زیر نور شمع پیپ بکشند (قبلاً آقای مدیر ما معتاد نبودند امّا فکر می کنم این هم به قضیۀ متفاوتی و تریپ روشنفکری و از اینجور چیزها برمی گردد .) بدبختانه جدیدترین اقدام ایشان هم این است که بنشینند و از خودشان فلسفه دربیاورند و همه چیز را زیر سؤال ببرند . آن هم با چه کلمه های قلنبه و سُلمبه ای که از توی دیکشنری و فرهنگ لغت و اطلس های جغرافیایی ! هر روز حفظ می کنند و گاهی نیز اختراع می فرمایند و بدبختانه تر اینکه دستور هم داده اند که معلّمان مدرسه برای بالاتر رفتن سطح فکر ما موضوعات تحقیقشان را از روی سؤالات ایشان طراحی کنند . البته در جواب به این سؤال ایشان و موضوع تحقیق بندۀ بدبخت که چرا منظره توّلد کرم های درون یک سطل زباله بسیار زیباتر از منظره کوهستان در شب است تنها منبع موثق تحقیق ، خود همین آقای مدیر و آدم های تعطیلی نظیر ایشان به حساب می آیند وگرنه فکر نکنم هیچ آدم درست و حسابی که در سلامت کامل روحی و شخصیتی به سر می برد بتواند به این راحتیها قبول کند یک سطل زبالۀ بوگندو تا این اندازه دوست داشتنی است ! خلاصۀ خلاصه اینکه آقای مدیر ما دارند روز به روز وضعشان وخیم تر می شود و کم مانده است که باکت و پیژامه به مدرسه تشریف بیاورند و با آن حرف های مسخرۀ شان خدای نکرده دیگران را به فکر تیمارستان و اورژانس روانی و از اینجور چیزها بیندازند و آبروی چندین و چند سالۀ دانش آموزانشان را جلوی دانش آموزان مدارس دیگر بریزند . متأسفانه وضع روحی ایشان به قدری وخیم شده است که وقتی فهمیدند تنها اثر هنری و سینمایی شان هم مجوز پخش نگرفته است از توهم متفاوت بودن در نیامدند و همچنان در حال ریختن آبروی مدرسه و بدتر از بدتر شدن هستند . شما بگویید چه خاکی به سرمان بریزیم و جواب اهل و عیالشان را چی بدهیم؟ حالا خانوادۀ ایشان فکر می کنند از بس ما دانش آموزان محترم مدرسه درس نخواندیم و با روحیۀ حسّاس ایشان بازی کردیم این شکلی شدند . به جان خودم ، خودشان گفتند احساس می کنند با بقیۀ افراد جامعه متفاوتند . شما که شاهدید؟ ما کاری نداشتیم . راستی شما آقای خشونتیان را ندیدید؟ مثل اینکه داشتند از روانپزشک حاذق و از اینجور چیزها صحبت می کردند . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 103صفحه 13