میقات
وقتی قدم به ساحت دلها گذاشتی
در شب ، امید روشن فردا گذاشتی
تاریخ را که تشنۀ یک جرعه عشق بود
ناگاه در برابر دریا گذاشتی
با کهکشان عشق به میقات آمدی
آیینه ای از آن به تماشا گذاشتی
با تیغ آفتاب فتادی به جان شب
داغی بزرگ بر دل یلدا گذاشتی
رفتی دوباره آدم غربت نصبیت را
با زخم و خاک و خاطره تنها گذاشتی
مصطفی محدثی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 103صفحه 29