مجله نوجوان 103 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 103 صفحه 27

سال گذشته ، به آن سفر کرده بود . منطقه ای روستایی و زیبا و البته همان جایی که یک کشاورز مهربان از او خواستگاری کرد و سارا درخواست او را قبول کرده بود . آن ها با هم نامزد شده بودند و سارا ، مرد کشاورز را بسیار زیاد دوست داشت . (موقع نوشتن قصه ، هیچوقت اینطوری ناگهانی به گذشته برنگردید . این نشانگر بی هنری شماست و از جذابیت قصه کم می کند ، به هر حال من به دلایلی به همین روال ادامه می دهم !) سارا دو هفته در خانۀ پدر شوهرش اقامت کرد . اسم نامزد او والتر بود . اغلب کشاورزان منطقه بلافاصله بعد از نامزدی ، جشن عروسی را به راه می انداختند ولی والتر افکار جدیدی در سر داشت . او به خوبی می دانست که برنامۀ سال آیندۀ گندم کشور کانادا ، چه تأثیری بر زندگی او خواهد گذاشت . در روز نامزدی ، والتر تاج گل زیبایی برای سارا درست کرده بود . تاج گلی پر از گل های زرد و سپید . طبق نوشته های والتر ، بهار وقت خوبی برای جشن عروسی آن ها بود . صدای ضربه ای به در ، افکار سارا را به هم ریخت . یکی از مستخدمین شولنبرگ ، لیست مدادی بد خط غذا های فردا را برای سارا آورده بود . سارا پشت ماشین تحریرش نشست و کارتی را در آن قرار داد . او بخوبی می دانست که برای تایپ کردن 21 کارت لیست غذا به یک ساعت و نیم وقت نیاز دارد . لیست غذای آن روز تغییرات زیادی نسبت به روز های قبل داشت . سوپها سبکتر بودند و غذاهای گوشتی جدیدی به لیست اضافه شده بودند . گویی حضور بهار در لیست غذا های رستوران هم احساس می شد و غذا های سرخ کردنی خیلی کمتر از لیست زمستانی غذای آن روز به چشم می خورد . سارا شروع به کار کرد و در حین کار ، سعی می کرد به غذاها ، ترتیب و نظم خاصی دهد . درست قبل از تایپ کردن اسامی میوه ها ، سارا حسابی روی لیست غذا گریست ! او برای مدت دو هفته ، هیچ نامه ای از والتر دریافت نکرده بود . در لیست غذا نام نوعی «برگر» به چشم می خورد که با تخم مرغ آب پز همراه بود . ادویۀ این «برگر» از گلبرگ های گل زردی بود که تاج گل سارا را تشکیل داده بود و این غذای عجیب ، بهترین روز زندگی سارا را به یادش آورد . سارا مجبور بود به تایپ کردن ادامه دهد ، بنابراین جلوی اشک هایش را گرفت ولی خاطرات همچنان در ذهنش مرور می شد . والتر از او خواسته بود تا به نیویورک برود . او قرار بود از شرکت در برنامۀ گندم کانادا به نیویورک بیاید و جشن عروسی را به راه بیندازد و بعد از 2 هفته گشت و گذار در نیویورک با همسرش به خانه برود تا در جشنی که پدرش برای آن ها خواهد گرفت ، شرکت کنند . همه چیز طبق برنامه پیش می رفت تا موقعی که سارا به نیویورک رسید و مستقر شد و البته از آن زمان ، هیچ نامه ای از والتر دریافت نکرد . او پول کافی برای بازگشت نداشت و . . . ساعت 6 بعدازظهر مستخدم شام سارا را آورد و کارتها را با خود برد . سارا با ناراحتی شامش را خورد . درست سر ساعت هفت و نیم بود که همسایه های او شروع به دعوا و مرافعه کردند و همسایۀ دیگر او با بلند کردن صدای موسیقی در اتاقش ، به جنگ سر و صدای آن ها رفت . بیچاره سارا . او حتّی نتوانست از فضای بیرون استفاده کند چون گربه ها روی تراس او ، جنگ عجیبی به راه انداخته بودند . سارا تصمیم گرفت با کتاب خواندن خودش را سرگرم کند و مشغول شد . کسی در اصلی خانه را به صدا درآورد و صاحبخانه پاسخ داد . سارا صدای آن ها را می شنید ، به خاطر همین کتاب را پرت کرد و به طرف در دوید . (حتماً شما حدس می زنید که چه کسی به سراغ سارا آمده . این نشانۀ ضعف نویسنده است !) سارا پله ها را سه تا یکی کرد و خودش را به والتر رساند و فریاد زد : ـ چرا برای من نامه ننوشتی؟ چرا؟ ـ نیویورک شهر خیلی بزرگی است . من هفتۀ گذشته به آدرس قبلی تو رفتم ولی نتوانستم نشانه ای از تو پیدا کنم . من حتی به پلیس خبر دادم تا کمکم کند تا تو را پیدا کنم . ـ من برای کرایۀ خانه قبلی پول کافی نداشتم ولی آدرس جدیدم را برایت فرستاده بودم . ـ نامه های تو به دست من نرسیده است . ـ اگر راست می گویی پس چطوری من را پیدا کردی؟ ـ من هر روز عصر ، وقتی از گشتن به دنبال تو خسته می شدم ، خسته و ناامید به این رستوران همسایه می آمدم و غذا می خوردم . چون غذا های خانگی این رستوران را از قدیم می شناسم . امروز مستخدم رستوران به من گفت که نوعی همبرگر با ادویۀ گل های زرد ، همان گل های زرد خودمان هم در لیست غذاها اضافه شده و خوب است آن را امتحان کنم . من هم روی کارت های تایپ شدۀ لیست غذا به دنبال این غذا می گشتم . که . . . ـ که چی؟ ـ که یکدفعه از جا جستم و از صاحب رستوران خواستم تا آدرس تایپیستش را به من بدهد . ـ چرا؟ والتر با خنده کارت لیست غذا ا از جیبش بیرون کشید . سارا بلافاصله کارتی را که همان روز تایپ کرده بود شناخت . والتر با انگشت به عنوان غذای مخصوص اشاره کرد و سارا نوشته را خواند ، او به جای «ادویۀ مخصوص ، برگر و تخم مرغ آب پز» این جمله را تایپ کرده بود : «ادویۀ مخصوص ، والتر و تخم مرغ آب پز»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 103صفحه 27