مجله نوجوان 110 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 110 صفحه 10

طنز چه کسی مسوول است ؟ مریم شکرانی مش قنبر روی کاغذ پاره پوره اش هجی کنان نوشت : قوری زقلم ، قلم ز قوری عشق من تویی گوگوری مگوری ای جان دل و ای تاج سرِ بچّه های مدرسة کشته و مردگان علم جناب آقای . . . . و رو کرد به آقای خشونتیان و پرسید : چی بود اسمش ؟ آقای خشونتیان لیست اسامی دانش آموزان را نگاه کرد و گفت : اسحاق نیوتن پور مش قنبر ادامه داد : اسحاق نیوتن پور ! برنده شدن شما را در جشنوارةخوارزمی از ته قلب و جگرمان تبریک می گوییم . الهی قربانتان بروند .از طرف آقای مدیر و آقای خشونتیان و باقی آشنایان وابسته . آقای خشونتیان آدامسش را باد کرد و ترکاند و گفت : بپر سریع ببر بده به یک خطاطی چیزی تا قشنگ روی پارچه بنویسند . فاکتورش را هم بیاور تا پولش را از بودجة مدرسه پرداخت کنیم . مش قنبر در حالیکه کاغذ را تا می کرد و توی جیبش می گذاشت جواب داد : نُچ ! آقای مدیر گفتند تحقیق کنم ببینم بابای کدام یک از دانش آموزان خطّش خوب است ، بفرستمش دفتر آقای مدیر تا ایشان اغفالشان کنند که پارچه نوشته را مجانی از آب در بیاوریم . آقای مدیر تلفنی می گفت : درست است که ایشان یعنی این فرزند گل و سنبلم اسحاق جیگر تازه یک هفته است که در مدرسة ما ثبت نام کرده اند ولی ما همیشه مشوّق ایشان بودیم و در طی این هفته با لبخندهایمان به ایشان ، کلی تشویقش کرده ایم . تازه یکبار ایشان به من گفتندسلام ! بنده برگشتم و گفتم سلام به روی ماهت به چشمان سیاهت . . . بله این ها از نظر روانشناسی خودش کلّی تاثیر مثبت دارد . . . بعله نقش مدرسة کشته و مردگان علم و به خصوص نقش محوری و مهم بنده به عنوان مدیر مدرسة کشته و مردگان علم در موفقیّت ایشان کاملاًمحرز است . . . معلّمهای مدرسة ما فوق العاده اند . یعنی دانش آموز را در ایکی ثانیه شکوفا می کنند و به گل می نشانند آن هم چه گلهایی ! به درشتی گلهای خرزهره ! یک هفته که دیگر حرفش را نزنید . . .جان ؟ ! بله بنده در همین ثانیه کلّی بودجه پرداخت کردم و هزینه کرده ام که یک تبریک درست و حسابی برای ایشان بالای سر در مدرسه بچسبانیم . حالا غیر از هزینة تلفن مدرسه که کلّی اشغالش کردم تا به شما تبریک عرض کنم . . . نه حالا فدای سر اسحاق جان . گور بابای ضرر . . . بله تازه بنده به مش قنبر هم سپردم که امروز یک دانه ساندویج مجانی از بوفة مدرسه به ایشان جایزه بدهند . این در حالی است که ایشان یعنی پسرمان اسحاق جان برنده شدند و باید به کلّ مدرسه و علی الخصوص به بنده شیرینی مفصّلی بدهند . . . درست است ما معلم و مدیر جماعت فقط دلمان کلّی به حال این بچّه ها می سوزد و تنها سلامتی دانش آموزان را از خدا خواستاریم ، هیچ انتظار دیگری هم نداریم . . . به هر حال

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 110صفحه 10