مجله نوجوان 110 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 110 صفحه 34

آسمانی ها از مجموعة داستان راستان به قلم استاد شهید مطهری در بزم خلیفه متوکل ، خلیفه سفاک و جبار عباسی ، از توجه معنوی مردم به امام هادی علیه السّلام بیمناک بود و از اینکه او را اطاعت کنند رنج می برد . سعایت کنندگان هم به او گفتند ممکن است علی بن محمد(امام هادی) باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه یا نامه هایی که دال بر این مطلب باشد در خانه اش پیدا شود . بنابراین متوکل یک شب بی خبر و بدون سابقه ، بعد از آنکه نیمی ازشب گذشته بود و همه به خواب فرو رفته بودند ، عده ای از مزدوران و اطرافیان خود را فرستاد به خانة امام که خانه اش را تفتیش کنند و خود امام را را هم حاضر نمایند . متوکل این تصمیم را در حالی گرفت که بزمی تشکیل داده بود و مشغول می گساری بود . مامورین سر زده وارد خانة امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند ، او را دیدند که اطاقی را خلوت کرده و فرش اطاق را جمع کرده است ، بر روی ریگ و سنگریزه نشسته است و به ذکر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است . وارد سایر اطاقها شدند ، از آنچه می خواستند چیزی نیافتند . ناچار به همین مقدار قناعت کردند که خود امام را به حضور متوکل ببرند . وقتی که امام وارد شد ، متوکل در صدر مجلس بزم نشسته بود و مشغول می گساری بود . متوکل دستور داد که امام پهلوی خودش بنشیند . امام نشست . متوکل جام شرابی که در دستش بود به امام تعارف کرد .امام امتناع کرد و فرمود : « به خدا قسم هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده . » متوکل قبول کرد ، بعد گفت : « پس با خواندن اشعار نغز و غزلیات محفل ما را رونق ده . » فرمود : « من اهل شعر نیستم و کمتر از اشعار گذشتگان حفظ دارم . » متوکل گفت : « چاره ای نیست ، حتماً باید شعر بخوانی . » امام شروع کرد به خواندن اشعاری که مضمونش این است : « قله های بلند را برای خود منزلگاه کردند و همواره مردان مسلح در اطراف آن ها بودند و آن ها را نگهبانی می کردند ، ولی هیچ یک از آن ها نتوانست جلوی مرگ را بگیرد و آن ها از گزند روزگار محفوظ بدارد . » « آخرالامر از دامن آن قله های منیع و از داخل آن حصنهای محکم و مستحکم به داخل گودالهای قبر پایین کشیده شدند و با چه بدبختی به آن گودالها فرود آمدند . » « در این حال منادی فریاد کرد و به آنها بانگ زد : کجا رفت آن زینتها و آن تاجها و هیمنه ها و شکوه و جلالها ؟ » « کجا رفت آن چهره های پروردة نعمتها که همیشه از روی ناز و نخوت ، در پس پرده های الوان ، خود را از انظار مردم مخفی نگاه می داشت ؟ » « قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت . آن چهره های نعمت پرورده عاقبت الامر جولانگاه کرمهای زمین شد که بر روی آنها حرکت می کنند . ! » « زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند ولی امروز همانها که خورندة همه چیز بودند ، ماکول زمین و حشرات زمین واقع شده اند ! » صدای امام با طنین مخصوص و با آهنگی که تا ته اعماق روح حاضرین و از آن جمله خود متوکل نفوذ کرد این اشعار را به پایان رساند . نشئگی شراب از سر می گساران پرید . متوکل جام شراب را محکم به زمین کوبید و اشکهایش مثل باران جاری شد . به این ترتیب آن مجلس بزم در هم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را ، ولو برای مدتی کوتاه ، یک قلب پر قساوت بزداید . بحارالانوار ، ج2 ، احوال امام هادی ، ص 149

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 110صفحه 34