مجله نوجوان 225 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 225 صفحه 12

شعر دوست در میان دشتی بزرگ درختی بود . یک درخت با سایه ای بازیگوش . هر روز همین که خورشید در آسمان می درخشید سایه بیدار می شد . کوتاه می شد . بلند می شد . می چرخید و دور درخت بازی می کرد . و درخت فقط می خندید . هر روز مسافری خسته زیر سایه ی درخت می نشست . و . . . یک روز سایه از درخت پرسید : مسافران به کجا می روند؟ درخت گفت : نمی دانم من هیچ وقت از این جا نرفته ام . سایه گفت : شاید یک روز با مسافری بروم ، بعد بر می گردم و به تو می گویم که آن ها به کجا می رند درخت به دورها نگاه کرد به امید این که مسافری نیاید . . اما مسافر آمد . سایه کوتاه شد . بلند شد . بای کرد و با او رفت . درخت نخندید . درخت ماند بدون سایه . و سایه رفت بی درخت . سایه دیگر سایه نبود . سایه هیچ چیز نبود . و درخت . . . . شعر چند قطعه دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 13 پیاپی 225 / 20 خرداد / 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 225صفحه 12