مجله نوجوان 139 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 139 صفحه 6

داستان حامد قاموس مقدم کاش امروز معمولی بود! سارا فکر می­کرد آن روز هم مانند تمام روزهای دیگر است. صبح ساعت زنگ خواهد زد و او ساعت را خاموش خواهد کرد و دوباره خواهد خوابید. از پایین پلهها صدای فریاد گوش­خراش مادر چهار بار شنیده خواهد شد و سارا از این دنده به آن دنده می­شود و بی توجه به فریاد مادر، پتو را روی سرش می­کشد. بعد دست گرمی را روی شانههایش احساس می­کند که او را نوازش می­کند. بعد یک بوسۀ دلچسب بعد پریدن در آغوش پدر و دو نفری از پلهها پایین رفتن همچنان درآغوش پدر. بعد مادر غرغر خواهد کرد که آخه این دختر دیگه شده خرس گنده تو کمرت درد می­گیره و بعد به سارا چشم غره خواهد رفت و بعد سارا خودش را بیشتر به پدر خواهد چسباند و بعد صبحانه و مدرسه و خلاصه هزار چیز دلچسب و نچسب دیگر که هر روز پشت سر هم اتفاق می­افتاد. ولی آن روز مثل هر روز نبود. ساعت زنگ زد و سارا مانند فنر از رختخوابش بیرون پرید.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 139صفحه 6