خود زادۀ دل سنگین خویش است
به ضربۀ سنگی یا ضربۀ تیغی یا هر
قِسم ضربۀ مهلکی از پای استقامت
در میآورد و معلم این کفتار صفتان،
کلاغ صفتانی خواهند بود برادرکش،
به سان همان برادر کشان انسان نما.
محراب با خود میگوید: من
ندیدهام این سان، اینگونه که حرمت
شکنان حرمت نگه ندارند و گلی از تبار
گلستانی را از پای درآورند و خود را وارث
گلستان بدانند و متّحد باشند در رأی به اینکه
گل را از انحراف و کژی راست کردهاند. کفتارانی با
پیشانیهایی چون زانوان اشتران که پینۀ زانوی اشتر ارجح
است و شریف که از زحمت است و از انجام وظیفه و خدمت و پینۀ
پیشانی آنان دَلَمۀ تزویر است و نشان نفاق.
حمارشان بنامند وهن است به حمار، که پاک است در برابر این جرثومگان فساد.
چشم میگشاید محراب و زمین را میبیند که غرق در خون است و آسمان که غرق در خون است. و
خود (محراب) غرق در خون. خونی که شرافت است و حکمت است و عصارۀ معصومیت. خونی که از
تبار خداوند است.
کفتار، فریفته به کفر بود و در نمازش سجده به شیطان میکرد. خدایش مجسمهای بود از شهوت و
آن شیطان صفت که مشوّق این کفتار بود، کین خواه کسانی بود از کسانش که از تبار این کفتار بودند. او
تجسم شیطان بود و این تجسم بلاهت.
آن خون که شرافت نسل انسان بود، بر زمین چکید قطره قطره و مصیبت از زمین سر بر آورد به ازای
هر قطره که فرو افتاد بر روی زمین.
گل را بر روی دست تا خانه بردند و در مسیر کوچههای آن شهر غم گرفته دانه دانه دانۀ قطرههای
خون آن گلپیکر، رودی شد از فاجعه، زلزله، سیل و هر آنچه دل هر دلدادهای را توان لرزاندن باشد.
او که مرد مردان بود و اسطوره بود به مردصفتی، از پشت تیغ خورد که ضارب، اسطورۀ نامردی بود و
نماینده ی نا مردمی!
هیچ بشری را قبل از زاده شدن آن مولود بیت الله و بعد از آن و تا آخر تاریخ که رستاخیز همۀ ساکنان
کرۀ خاکی است یارای مقابله با او نبود و چه بسیار مردمان که از پشت به او تیغ زدند. و تیغ اخر
رستگارش کرد «به خدای کعبه!»
شمشیر خدا به شمشیر کین دشمنان خدا شکافت.
خورشید سرخ چهره، کمر شکسته وبغض در گلو «یا علی»گفت و روزی دیگر آغاز شد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 139صفحه 15