مجله کودک 136 صفحه 12

ماجرای آن نامه و آن دیدار «نامه ای به امام» عنوان کتابی از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. در این کتاب نامه های بچه ها بای امام خمینی جمع آور شده است. البته این کتاب به تازگی منتشر نشده است. بد نیست بدانید از چاپ اول این کتاب بیشتر از بیست سال می گذرد. اما چند وقت پیش وقتی که کتاب را ورق می زدم با مطلب جالبی مواجه شدم زیر یکی از شعرهای این مجموعه این اسم به چشمم خورد: «افشین علاء 15 ساله از نور» راستش برایم خیلی جالب بود که یکی از شعرهای دوره نوجوانی سردبیر مجله را بخوانم آن هم با موضوع جالب «نامه ای به امام» به همین بهانه سراغ ایشان رفتم تا درباره آن کتاب و آن نامه ها صحبت کنیم. اما آقای علاء به جای مصاحبه ترجیح داد ماجرای نامه ها را برایمان بنویسد: یادش به خیر مرکز آفرینش های ادبی کانون مسابقه ای برگزار کرده بود با عنوان نامه ای به امام بچه ها می توانستند نامه هایشان را برای امام خمینی به نشانی کانون بفرستند تا بهترین آنها به دست امام برسد. من هم که دستی در شعر داشتم و برای مجله ها شعر می فرستادم دست به کار شدم و نامه ای به شعر برای امام نوشتم. چند ماه گذشت یک روز یکی از مربیان کانون استان مازندران به در خانه ما آمد. از دیدن ایشان تعجب کردم معلوم بود که خبر مهمی دارد. وقتی که متوجه شدم یکی از برندگان مسابقه هستم خیلی خوشحال شدم. اما وقتی که مربی کانون گفت قرار است بچه ها بر گزیده به دیدار امام برون باورم نشد. البته بچه های امروز زمان زندگی امام عزیزمان در بین ما نبوده اند. بنابراین شاید نتوانند حس و حال آن روز مرا درک کنند. آن سال ها برای مردم ایران دیدار با امام یک سفر معنوی بود. سفری که هیجان آن مدتها قبل و بعد از آن ادامه داشت. یادمان نمی رود وقتی که در تلویزیون امام را می دیدیم که برای دیدار با مردم وارد حسینیه جماران می شدند چه شور و حالی به پا می شد. از طرفی قرار بود یکی از دوستان نزدیک ادواردو چندی بعد گفت که مهدی (ادواردو) بارها از نگرانی خود نسبت به صهیونیست ها خبر داده بود و گفته بود که از جان خود و تهدیدهای آنان هراس دارد. با به شهادت رسیدن ادواردو صهیونیست ها موجب شدند تا بخشی از ثروت عظیم پدر به دست یک مسلمان نیفتد همچنین با توجه به وضعیت وارثان نیمی از سهم ادواردو نصیب فرزندان یهودی خواهرش شود.