مجله کودک 136 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 136 صفحه 31

در سالهای جوانی که به کار بازرگانی مشغول بود روزی یک مرد تاجر با او وعده دیدار گذاشت. قرار شد که روز بعد در جایی یکدیگر را ببینند و درباره کارهای بازار با هم صحبت کنند. آن مرد وعده اش را فراموش کرد و روز بعد در محل قرار حاضر نشد. سه روز بعد که اتفاقا مرد تاجر از همان محل عبور می کرد یکدفعه چشمش به محمد افتاد که در محل قرار ایستاده بود مرد تاجر جلو رفت و با تعجب پرسید: «چرا اینجا ایستاده ای». محمد بدون آن که اخمی به چهره اش بیاورد آن قرار ملاقات را به یاد مرد آورد و به او گفت که سه روز تمام منتظرش مانده است. مرد بازرگان با شنیدن این حرف خیلی تعجب کرد و سرش را با شرم به زیر انداخت. اولین سفر محمد با عمویش به شام چیزهای زیادی به او آموخته بود. او سرمایه ای از خودش نداشت که با آن کار کند. اما چون امین و درستکار بود به راحتی می توانست برای دیگران کار کند. بیشتر تاجران سرمایه دار مکه دوست داشتند که محمد برای آنها کار کند. چون همه به او اعتقاد کامل داشتند. آنها سر این کار با هم مسابقه گذاشته بودند. در این میان بازرگان ثروتمندی به نام «قیس بن زید» مسابقه را برد و امین مکه را استخدام کرد. ادامه دارد ادواردو و امام ادواردو به دلیل موقعیت مالی و سیاسی خانواده اش با بسیاری از رهبران سیاسی و مذهبی جهان ملاقات کرده بود. اما در ملاقات حضوری با حضرت امام به شدت شیفته سادگی عظمت و معنویت ایشان شده بود. این رابطه عملا مسیر زندگی او را عوض کرد. خبرنگار روزنامه «لاستامپا» چاپ ایتالیا می گوید: «وقتی ادواردو از ملاقاتش با حضرت امام و تحت تاثیر قرار گرفتنش صحبت می کرد من احساس می کردم که عشق به امام تمام وجود او را پر کرده است».

مجلات دوست کودکانمجله کودک 136صفحه 31