مجله کودک 451 صفحه 39
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 451 صفحه 39

عباس آقا: «تا چند لحظه دیگه، در خدمت شما هستم فاطمه خانم. چیزی می­خواستین؟ حسین آقا خوبن؟ این هم از این، خدمت سرکار خانم، مبارکتون باشه.» فاطمه (با خودش): «خوش به حالش، ببین چقدر خوشحاله، خب معلومه، باید هم که خوشحال باشه، می­شه خوشحالی رو تو تمام چشماش دید، اما هیچکی پیدا... نمی­شه توی دل منو ببینه، اصلا دیگه چه فرقی می­کنه؟ حالا که دیگه همه چی تموم شد. حیف شد... کاشکی منم الان مثل اون خوشحال بودم. ولی خب، مامانم میگه که هر کسی یه قسمتی داره...» اما، هستند کسانی که می­فهمند توی دل ما چه خبر است. آن­ها، از نگاه ما، متوجه خیلی از چیزها می­شوند. عطیه، کمی که رفت، ایستادف برگشت. و... عطیه: «سلام، ببین، اگه دلت می­خود تو اینو ببر.» -: «سلام، نه، برای چی؟» -: «همینطوری، گفتم که نکنه تو یه وقت دلت پشت سر این باشه.» -: «مبارکت باشه، اما حتما قسمت تو بوده.» عطیه: «من اینو برای مامانم گرفتم، پس فردا تولدشه، اگه تو اینو دوست داری می­تونم برای مامانم یه چیز دیگه بخرم.» فاطمه: «ممنون که گفتی، ولی نه، مبارکش باشه، تولدش هم مبارک...»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 451صفحه 39