مجله کودک 451 صفحه 33
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 451 صفحه 33

جوراب پشمی فروزنده خانه ما در انتهای کوچه قدیمی بلند و باریکی بود که دیوارهایی کهنه و نیمه فروریخته داشت کوچهای که زمستانها، وقتی از پشت پنجره اتاقمان انتظار بازگشت پدرم را می کشیدم طولانی تر از همیشه به نظر می‏‏رسید. پدرم کفاش تهیدستی بود، و چون زندگی ما به سختی می‏گذشت، مجبور بود برای تأمین مخارج زندگی مان شبها تا دیروقت توی دکه اش بماند و کفشهای مردم را وصله پینه کند. او آنقدر کار می کرد که بعضی وقتها از شدت خستگی خوابش می برد و روی کفشها می افتاد. می دانستم که او به خاطر من و مادرم اینقدر کار می کند. وقتی پدرم را می دیدم که با خستگی قدمهای سنگینش را بر سنگفرش کوچه می کشید، احساس می کردم بیشتر از همیشه دوستش دارم و از خدا می خواستم کوچه هرچه زودتر به آخر برسد. راه خانه ما تا مدرسه خیلی دور بود. من همیشه برای این که به موقع به مدرسه برسم پاییز و ایل گلی تبریز

مجلات دوست کودکانمجله کودک 451صفحه 33