مجله کودک 451 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 451 صفحه 40

عباس آقا: «سعی­ام رو می­کنم تا برات گیر بیارم، اما گمان نکنم بتونم پیدا کنم. آخه چیزی نیست که تو بازار به راحتی پیدا بشه. گفتم که یه کار سری دوزی نبود. از این جنس­های مسافرتی بود. خب، زودتر به من می­گفتی تا برات بذارمش کنار. اصلا می­بردیش و هر وفت که داشتی پولش رو میاوردی. من که با شماها از این حرفا ندارم. ارادت خاصی هم به بابات دارم. حالا چند روز دیگه یه سری بزن. شاید برات پیدا کرده باشم. اما اصلا روش حساب نکنی­ها. چند روز گذشت. عباس آقا: «خدمت شما، خودشه، نه؟ بفرمایید، از همونیه که می­خواستی.» فاطمه: «دست شما درد نکنه، خودِ خودِشه. تو زحمت افتادین.» عباس آقا بود و، توی دستش، یکی دیگر از همان پارچه­ها. فاطمه بود و، یک عالمه خوشحالی. این قصه تمام شد. اما، سری می­زنیم به چند روز قبل... عطیه: «سلام آقا، منو یادتونه؟ دیروز اومدم و ازتون خرید کردم. آقا،دیروز یه دختر خانمی هم اومده بود تو مغازه­تون، یادتونه؟ مثل اینکه فاطمه صداش می­کردین، می­بینینش؟ فکر کنم اومده بود تا همینو بخره که من خریدم. دیروز رفتم دنبالش، اما هر چی بهش گفتم آخرش هم قبول نکرد. اما فکر کنم دلش پشت سر این بود.» عباس آقا: «عجب، راستش آره. دیروز هم دوباره اومده بود و می­خواست براش یکی از این پارچه­ها پیدا کنم... ولی امروز که بازار بودم هر چی که گشتم، پیدا نکردم.» -: «لطفا اینو از من پس بگیرین، به جاش یه چیز دیگه می­برم، به فاطمه هم نگین که من پس­اش آوردم. بگین خودتون از بازار پیدا کردین... عباس آقا: «به خوبی شما هیچی نداریم. اما برو ویترین رو نگاه کن و هر چی دلت می­خواد انتخاب کن. به قیمتش هم، کاری نداشته باش که یه تخفیف خیلی جانانه پیش من داری.» زمستان و پل خواجوی اصفهان

مجلات دوست کودکانمجله کودک 451صفحه 40