مجله خردسال 88 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 88 صفحه 8

فرشته ها دیروز به خانه پدر بزرگ رفته بودم. پدر بزرگ به من گفت:« بیا به حیاط برویم. می خواهم چیزی را به تو نشان دهم» من و پدر بزرگم به حیاط رفتیم. درخت هلوی من پر از شکوفه شده بود. پدر بزرگ گفت:« این همان درختی است که سال قبل با هم کاشتیم. نگاه کن ببین! پر از شکوفه شده است. هر شکوفه یک هلوی آبدار و خوش مزه می شود. به درخت نگاه کردم و گفت:«پدر بزرگ بیا شکوفه های آن را بشماریم.» پدر بزرگ گفت:« مثل فرشته ها؟» پرسیدم:« مگر فرشته ها هم شکوفه ها را می شمرند.؟» پدر بزرگ گفت:«هر کسی درختی بکارد و آن درخت میوه بدهد. فرشته ها میوه ها را می شمارند و به حساب کارهای خوب او می گذارند.» من و پدر بزرگ با هم شروع کردیم به شمردن شکوفه ها، ولی آن ها خیلی زیاد بودند. پدر بزرگ گفت:« بیا برویم توی خانه، فرشته ها شکوفه ها ی درخت تو را می شمارند.» حالا من و پدر بزرگ می خواهیم یک درخت انار هم توی حیاط بکاریم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 88صفحه 8