صدا هر لحظه بلند و بلندتر میشد.
گفت:«شاید یکگاو بزرگ آمده!»
گفت:«نه! شاید یک روباه بزرگ بزرگ آمده!»
گفت:«بپر، برو آن طرف ها ببین این صدای چیست.»
گفت:«من میترسم! تو مزرعه هستی. تو برو ببین صدای چیست.»
،هم میترسید و هم دلش میخواست ببیند آن طرف ها چه خبرشده.
همین موقع پر زد و روی ها کنار نشست.
با خوشحالی جلو رفت وگفت:«دوست عزیز! ی زیبا ! برو ببین این صدای چیست؟»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 108صفحه 18