مجله خردسال 117 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 117 صفحه 4

یک گردش شاد یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ­کس نبود. یک روز حیوانات مزرعه تصمیم گرفتند با هم به گردش بروند. مرغ و خروس زودتر از همه آماده شدند. گاو و گوسفند و بز هم سر وقت آمدند. اما هر چه منتظر شدند، از بوقلمون خبری نشد. مرغ نزدیک لانه­ی او رفت وگفت: «بوقلمون! تو نمی­آیی؟» بوقلمون­گفت: «نه! من حوصله­ندارم. دلم می­خواهد همین­جا بمانم.» خروس گفت: «بیا! خوش می­گذرد.» بوقلمون بـا بد اخلاقی گفت: «با شما اصلا به من خوش نمی­گـذرد. مرغ که فقط به فـکر دانه خوردن است. بز و گوسفند که عادت دارند فقط بازی کنند و دنبال هم بدوند. تو هم که وقتی سوار گاو می­شوی، آواز خواندنت می­گیرد و من اصلا از صدای تو خوشم نمی­آید.» خروس از حرفهای بوقلمون خیلی ناراحت شد. مرغ و بز و گاو و گوسفند هم خیلی ناراحت شدند. اما چیزی نگفتند. وقتی که سگ مزرعه آمد، آنها راه افتادند. سگ پرسید: «پس بوقلمون چی؟ او نمی­آید؟» همه گفتند: «نه! او می­خواهد تنها بماند.» بعد همه با هم شاد و خندان رفتند. وقتی همه­جا ساکت شد، بوقلمون ازلانه بیرون آمد و گفت: «آخیش! راحت شدم.» بعد شروع کرد به­قدم زدن­در مزرعه. بالا رفت، پایین آمد. کمی آب خورد. کمی دانه خورد. همه جا ساکت بود و بوقلمون نمی­دانست تنهایی چه کار کند. دوباره توی لانه رفت.باز بیرون آمد. با خودش فکر کرد: «الان حیوانات مزرعه چه می­کنند؟ حتما بازی می­کنند و حسابی خوش می­گذرانند.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 117صفحه 4