مرغ گفت: «کنار رودخانه، یک جای سبز و قشنگ است. فردا با ما بیا تا آن جا را ببینی!»
بوقلمون از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد، اما چیزی نگفت.
صبح روز بعد، بوقلمون زودتر از همه از لانه بیرون آمد و منتظر شد تا همه برای گردش بیرون مزرعه بیایند.
خروس و مرغ و گاو و گوسفند و بز فهمیدند که بوقلمون از حرفهایی که زده پشیمان شده.
برای همین هم، حرفهای او را فراموش کردند و برای یک گردش شاد، در یک روز قشنگ راه افتادند و رفتند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 117صفحه 6