کوچولو هم یک برداشت و در گذاشت.
آنها ، یک و هم برداشتند و همه را در گذاشتند.
ناگهان کوچولو به مادرش گفت: «مادرجان! ما پول چیزهایی را که برداشتهایم ندادهایم.» مادر گفت: «الان میرویم و پول آنها را میدهیم.»
کوچولو و مادر را کنار یک میزنگه داشتند.
بعد مادر ، ، ، و را روی میز گذاشت.
خالی شد.
کوچولو نمیدانست چرا مادرآنها را از بیرون آورده است.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 117صفحه 18