مادربزرگ، لباس و کفش سارا را گرفت و گفت:
«لباسهای تو کوچک نشدهاند. این تو هستی که بزرگ شدهای!مثل این غنچهی کوچولو که یک روز بزرگ میشود. بزرگ، با گلبرگهای زیبا!»
سارا با خوش حالی پیش مادرش رفت و گفت:
«مادر جان، مادر جان! لباسها و کفشهای من کوچک نشدهاند. من بزرگ شدهام. مثل غنچهی گل!»
مادر خندید و گل زیبایش را بغل گرفت وبوسید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 141صفحه 6