مجله خردسال 142 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 142 صفحه 4

آسمانی روی زمین مهری ماهوتی لاک پشت کوچولو، روی تخته سنگی نشسته بود. قورباغه و آفتاب پرست را دید. با خوش حالی گفت: «بیایید درباره­ی آرزوهایمان حرف بزنیم!» قورباغه گفت: «من یک عالمه آرزوهای بزرگ دارم، ولی حالا گرمم شده. می­خواهم بروم شنا کنم.» آفتاب پرست گفت: «آرزوهای من از مال قورباغه هم بیشتر است، ولی الان آفتاب در آمده. من می­خواهم خورشید را تماشا کنم. تو خودت آرزویی نداری؟» لاک پشت آهی کشید و گفت: «من فقط یک آرزو دارم. دلم می­خواهد توی آسمان زندگی کنم. آسمانی که ماه و ستاره و ابر داشته باشد.» قوربـاغه خندید و داد زد: «مگر نمی­بینی؟ آسمـان آن بالا، بالا، بالاست. روی سر ماست. ولی تو این پایین، پایین، پایینی. روی زمینی!» لاک پشت گفت: «می­دانم! ولی اگر آسمان زیر پایم بود، من دیگر غصه­ای نداشتم.» قورباغه توی آب پرید و گفت: «برو پیش کلاغ. او حتما چیزهایی درباره­ی آسمان می­داند.» آفتاب­پرست هم توی آب خزید و با خودش گفت: «لاک پشت عجیبی است!» لاک پشت راه افتاد. پاهای کوچکش را تند تند تکان داد تا زودتر برود و کلاغ را ببیند. ظهر بود که پای درخت چنار رسید. کلاغ را دید. صدا زد: «کلاغ مهربان! تو آسمانی را می­شناسی که زیر پای ما باشد؟» کلاغ، خوب فکر کرد. بعد جواب داد: «یک روز باران می­آمد. من بالای جنگل پرواز می­کردم. پای درختها، چالههای آب بود. توی هر چاله، یک آسمان بود که نه ماه داشت، نه ستاره. فقط ابر داشت، ابرهای پاره پاره!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 142صفحه 4