تو نوک داری؟
مرجان کشاورزی آزاد
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک روز، پریا دفتر نقاشیاش را باز کرد و شروع کرد به نقاشی. یک کوه کشید، یک درخت کشید و یک رودخانهی زیبا کشید.
کنار رودخانه یک فیل کشید.
کنار فیل، یک شیر بزرگ کشید.
بعد یک جوجه کشید، اما پریا هنوز برای جوجه نوک نکشیده بود که مادر او را صدا زد.
پریا، دفتر نقاشی را همان طور گذاشت و رفت.
جوجه کوچولو هر چه منتظر شد، پریا نیامد تا نوک او را نقاشی کند.
او میخواست آب بخورد ولی نمیتوانست.
جوجه پیش فیل رفت و گفت: «نوکت را به من میدهی؟»
فیل خندید و گفت: «من که نوک ندارم.»
جوجه پرسید: «پس چه طوری آب میخوری؟»
فیل جواب داد: «یک دماغ دراز دارم. آن را پر از آب میکنم و میریزم توی دهانم.»
جوجه پیش درخت رفت و گفت: «تو نوک داری؟»
درخت خندید و گفت: «من درخت هستم. شاخه دارم. برگ دارم. ریشه دارم. اما نوک ندارم.»
جوجه پرسید: «پس چه طوری آب میخوری؟»
درخت گفت: «با ریشههای بلندم آب میخورم.»
جوجه کوچولو پیش شیر رفت و گفت: «شاید تو نوک داشته باشی.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 149صفحه 4