فرشتهها
آب گرم خانهی ما قطع شده بود.
از صبح، پدرم مشغول درست کردن آب گرمکن بود.
وقتی میخواستم دستهایم را بشویم، مادرم یک پارچ پر از آب گرم برایم آورد.
مادرم آب ریخت و من دستهایم را شستم.
ظهر وقتی پدرم میخواست وضو بگیرد، گفتم: «برایتانآبگرمبیاورم؟»
پدرم گفت: «نه عزیزم! همهی مردم که همیشه ازآب گرم استفاده نمیکنند.من با آب سرد هم میتوانم وضو بگیرم.» پدرم با آب سرد دستهایش را
شست و گفت: «راستی میدانی زمانی که امام در قم مشغول درس
خواندن بودند، حوض آبی بود که زمستانها یخ میزد. امام برای وضو
گرفتن. مجبور بودند یخ حوض را بشکنند و با آب سرد زیر یخ وضو بگیرند.»
گفتم: «دست و صورت امام یخ نمیکرد؟» پدرم گفت: «آب سرد، برای همه سرد است. امام هم سردی آب را بر دست و صورتشان احساس میکردند،اما قلب مهربانش همیشه به یاد خدا و مردم، گرم گرم میتپید و این
باعث میشد خیلی از سختیها را تحمل کنند.» برای پدر خوب و
مهربانم جانماز را پهن کردم. خدا میداند که چه قدر او را دوست دارم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 162صفحه 8