مجله خردسال 162 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 162 صفحه 8

فرشته­ها آب گرم خانه­ی ما قطع شده بود. از صبح، پدرم مشغول درست کردن آب گرم­کن بود. وقتی می­خواستم دست­هایم را بشویم، مادرم یک پارچ پر از آب گرم برایم آورد. مادرم آب ریخت و من دست­هایم را شستم. ظهر وقتی پدرم می­خواست وضو بگیرد، گفتم: «برایتان­آب­گرم­بیاورم؟» پدرم گفت: «نه عزیزم! همه­ی مردم که همیشه ازآب گرم استفاده نمی­کنند.من با آب سرد هم می­توانم وضو بگیرم.» پدرم با آب سرد دست­هایش را شست و گفت: «راستی می­دانی زمانی که امام در قم مشغول درس خواندن بودند، حوض آبی بود که زمستان­ها یخ می­زد. امام برای وضو گرفتن. مجبور بودند یخ حوض را بشکنند و با آب سرد زیر یخ وضو بگیرند.» گفتم: «دست و صورت امام یخ نمی­کرد؟» پدرم گفت: «آب سرد، برای همه سرد است. امام هم سردی آب را بر دست و صورتشان احساس می­کردند،اما قلب مهربانش همیشه به یاد خدا و مردم، گرم گرم می­تپید و این باعث می­شد خیلی از سختی­ها را تحمل کنند.» برای پدر خوب و مهربانم جانماز را پهن کردم. خدا می­داند که چه قدر او را دوست دارم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 162صفحه 8