هنوز حرف تمام نشده بود که دوباره صدا به گوش رسید.
پرید و از خرطوم آویزان شد و گفت: «دارد میآید! صدایش را شنیدی.» گفت: «این صدای همان حیوان وحشتناک بود؟»
گفت: «صدای خودش بود.» شروع کرد به قاه قاه خندیدن.
بعد را روی زمین گذاشت و گفت: «این صدای رعد و برق است نه صدای حیوان وحشتناک.»
گفت: «رعد و برق یعنی چه؟»
با خرطومش ابرها ی آسمان را به نشـان داد و گفت: «وقتی ابرها به هم میخورند، این صدا به گوش میرسد. همین!»
کمی فکر کرد و گفت: «پس و و کجا هستند؟»
گفت: «در خواب زمستانی! توی خانههایشان راحت راحت خوابیدهاند تو هم برو و بخواب.»
با این که خیـالش راحت شده بود حیوان وحشتنـاکی توی جنگل نیــامده ولـی آن شب را پیش قوی و مهربان ماند و همان جا خوابید، یک خواب خوش و شیرین.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 162صفحه 19