مجله خردسال 167 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 167 صفحه 8

فرشته­ها دیروز دایی عباس با یک جعبه شیرینی به خانه­ی ما آمد و گفت: «بالاخره ماشین خریدم! این هم شیرینی آن! من ومادرم خیلی خوش حال شدیم. ماشین دایی عباس سفید بود، مثل برف. مادرم در جعبه را باز کرد و گفت: «این شیرینی، خوردن دارد!» من یک شیرینی برداشتم تا بخورم. دایی عباس به دست من نگاه کردوگفت: «با این دست می­خواهی شیرینی بخوری؟» به دستم نگاه کردم و گفتم: «پس با کدام دست شیرینی بخورم؟» دایی عباس دست­های مرا گرفت و گفت: «با دست­های تمیز و بدون میکروب.» گفتم: «دایی، من دست­هایم را شسته­ام.» دایی عباس به ناخن­های من نگاه کرد و گفت: «دست­هایت را شسته ای. اما ناخن­هایت خیــلی بلند است. امام محمد باقر (ع) فرموده­اند که نـاخن­های بلند جای خوبی برای پنهان شدن میکروب­ها هستند. ناخن­هایت را کوتاه کن. دست­هایت را بشوی و با خیال راحت شیرینی بخور.» من ناخن­هایم را کوتاه کردم. دست­هایم را شستم و شیرینی خوردم. آن روز دایی عباس، مرا سوار ماشین خودش کرد و با هم به گردش رفتیم، با دست­های تمیز تمیز تمیز.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 167صفحه 8