با گرما و نوازش را ناز کرد و گفت: «ناراحت نباش! خیلی زود خوب میشوی.»
با گرمای ، تنش گرم شد و احساس کرد که حالش بهتر شده است.
، را صدا زد وگفت: «فکر میکنم حالا میتوانید با هم بازی کنید.»
به گفت: «بیا با هم سوار شویم.» گفت: «باشد.»
یک طرف نشست و طرف دیگر آن. اما سنگین بود و سبک.
بالا ماند و پایین.
گفت: «این طوری نمیتوانید بازیکنید. از هم بخواهید با شما بازی کند.»
و ، را صدا زدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 167صفحه 18