نقل مادربزرگ
سرور کتبی
برف میبارید.
به آسمان نگاه کردم.
مادربزرگم توی آسمان ایستاده بود و تندتند برف میخورد.
گفتم: «مادربزرگ! چه کار میکنی؟»
مادربزرگ گفت: «دارم نقل میخورم. اینجا دانههای برف مثل قند، شیرین است.» خدا را شکر!
مادربزرگ دیگر مرض قند ندارد و میتواند هرچه میخواهد نقل بخورد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 167صفحه 22