مجله خردسال 183 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 183 صفحه 4

یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. روز تولد سنجاب بود و همه برای جشن دعوت بودند.موش از همه زودتر آماده شد تا برا ی جشن تولد سنجاب برود. اما وقتی از لانه بیرون آمد دید که باران می بارد. پیش خودش گفت:« اصلاً دلم نمی خواهد وقتی به مهمانی می روم، مثل یک موش آب کشیده باشم!» برای همین هم برگشت توی لانه، پشت پنجره رفت و منتظر شد تا باران بند بیاید. همین که موش پشت پنجره ایستاد. دید که هوا آفتابی است و از باران هم خبری نیست. با خوشحالی دوباره آماده شد و از در بیرون آمد. اما دید باز هم باران می آید آن هم چه بارانی، موش دوباره برگشت توی خانه. با خودش گفت:« بهتر است چترم را بردارم و به مهمانی بروم. این طوری بهتر است.» موش چترش را باز کرد و آن را روی سرش گرفت و از در بیرون رفت. اما هوا آفتابی بود و باران نمی بارید. موش با تعجب به آسمان نگاه کرد و گفت:« چه هوای عجیبی.» بعد چتر را بست. همین موقع باران شروع کرد به باریدن موش خیلی عصبانی شد و فریاد زد: این دیگر چه جور هوایی است؟ ناگهان از پشت بوته ها فیل بیرون آمد و گفت:« هوا خیلی هم خوب است. تو چرا این قدر عصبانی هستی؟» موش گفت:« اصلا معلوم نیست هوا آفتابی است یا ابری!» فیل به آسمان نگاه کرد و گفت:« خب معلوم است هوا آفتابی است!» موش گفت:« ولی الان باران می بارید. نگاه کن! زمین خیس است!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 183صفحه 4