........ رفت توی ...... .
جوجه ها را زیر بال و پرش گرفت و آرام برایشان لالایی خواند
جوجه ها آرام شدند و دوباره خوابیدند.
روز بعد دوباره ........ آمد، با ......... بد صدایش!
..... پرواز کرد و به طرف ...... رفت و گفت:« ..... نزنی! جوجه هایم خوابیده اند!»
اما ...... صدای .... را نشنید چون شروع کرده بود به ...... زدن.
بی چاره جوجه های کوچولو!
....... با این که از این کار ...... خیلی عصبانی بود، ولی به او چیزی نگفت و به ..... رفت ، پیش جوجه هایش.
برایشان آواز خواند و فکر کرد و فکر کرد
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 183صفحه 18