ناگهان سرو کلهی گربه پیدا شد.
او آرام آرام به طرف لانهی گنجشک میرفت.
کرم با خودش فکر کرد: «شاید گربه میخواهد مرا از نوک گنجشک بگیرد!»
اما نه! گربه میخواست جوجههای گنجشک را بگیرد که گنجشک او را دید و بر سرش فریاد زد. همین موقع کرم از نوک گنجشک جدا شد و افتاد روی خاک نرم و سرد.
کرم پیچ و تابی به تن خستهاش داد و رفت زیر خاک، انگار دیگر آرزویی نداشت!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 200صفحه 6