مرجان کشاورزی آزاد
کرم خاکی فقط یک آرزو داشت، آرزوی پرواز!
او فکر میکرد اگر روزی بتواند پرواز کند، آن روز، قشنگترین روز زندگیاش خواهد بود.
اما روزی که از زمین بلند شد، قشنگترین روز زندگیاش نبود. چون یک مرغ چاق او را به نوک گرفت و با خود برد.
مرغ تصمیم داشت کرم را بخورد که ناگهان خروس از راه رسیدو کرم را از نوک مرغ گرفت و پرید بالای دیوار.
حالا کرم خیلی اززمین بالاتر بود، اما خوشحال نبود.
خروس میخواست کرم را بخورد که گنجشک از راه رسید و کرم را از نوک خروس گـرفت و پریـد بالای درخت.
کرم خیلیخیلی بالاتر از زمین بود.
پـرواز هم کـرده بود ولی اصلا خوشحال نبود، چون گنجشک میخواست او را برای جوجههایش ببرد. حالا کرم خاکی فقط یک آرزو داشت.
او فکر میکرد روزی که به خاک نرم و سرد برگردد، قشنگترین روز زندگیاش خواهد بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 200صفحه 4