صدای او را شنید و گفت: «نترس جان! بپر پشت من!»
گفت: «نه! نه! من میترسم. این خیلی بلند است.»
پیش رفت و از او خواست تا به کمک کند.
نزدیک آمد و گفت: «نترس جان! بپر توی بغل من!»
گفت: «نه! نه! میترسم. این خیلی بلند است.»
پیش رفت و از او خواست تا به کمک کند.
از شاخههای بالا رفت و به گفت:
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 200صفحه 18