مجله خردسال 242 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 242 صفحه 4

مرغ و پیر زن یکی بود، یکی نبود. در دهکده­ای کوچک و زیبا، پیرزنی تنها زندگی می­کرد. پیرزن یک مرغ داشت که هر روز یک تخم می­گذاشت. پیـر زن تخـم مـرغ­ها را جـمع می­کرد و آخر هفته، آن­ها را به بازار ده می­برد و می­فروخت. بعد با پول آن، آرد و شیر و پارچه می­خرید. روزها به خوبی می­گذشت تا این که یک روز وقتی پیرزن به سراغ لانه­ی مرغ رفت تا تخم مرغ­ها را بردارد، دید که مرغ تخم نگذاشته است. با خودش گفت: «مرغ بی­چاره حتما ضعیف است.» پس برای او آب و دانه­ی فراوان گذاشت تا بخورد و قوی شود و دوباره تخم بگذارد. مرغ دانه­ها را خورد و تصمیم گرفت باز هم تخم نگذارد تا پیرزن دانه­ی بیشتری به او بدهد. چند روز گذشت. هر بار که پیرزن به لانه­ی مرغ سر می­زد، دست خالی برمی­گشت. تا این که یک روز تصمیم گرفت، مرغ را بفروشد و با پول آن چیز­هایی را که لازم دارد بخرد. پیرزن مرغ را به همسایه­اش فروخت. اما پول آن را خرج نکرد. او با خود گفت: «من که دیگر مرغی ندارم برایم تخم بگذارد، پس پولم را کم­کم خرج می­کنم.» چند روز گذشت. مرغ در خانه­ی همسایه خوشحال نبود. آن جا پر .

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 242صفحه 4