مجله خردسال 242 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 242 صفحه 6

از مرغ و خروس­های شکمویی بود که همه­ی دانه­ها را می­خوردند و به او چیزی نمی­دادند. مرغ دلش برای پیرزن و لانه­ی کوچکش تنگ شده بود او پشیمان بود و نمی­دانست چه کند. یک روز وقتی پیرزن به حیات رفت، نزدیک لانه مرغ یک تخم­مرغ دید. با تعجب به دوروبر نگاه کرد اما مرغی آن جا نبود. فردای آن روز باز هم نزدیک لانه یک تخم­مرغ دید. چند روز گذشت و پیرزن هر روز یک تخم مرغ در حیاط پیدا کرد. این بار پیرزن نزدیک لانه آب و دانه گذاشت مثل روز­های قبل! مرغ از پشت بوته­ها بیرون آمد و آب و دانه را خورد. پیرزن، مرغ را برداشت، و به خانه­ی همسایه رفت. همسایه تا پیرزن را دید گفت: «من مرغ تو را نمی­خواهم. نه تخم می­گذارد نه این جا می­ماند!آن را پس بگیر!» پیرزن با خوش حالی پول مرغ را به همسایه داد و به خانه برگشت. حالا مرغ هر روز یک تخم می­گذارد و پیرزن هر

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 242صفحه 6