روز، زیر منتظر او میماند. بعد روی سر مینشیند و او را بالا میبرد.»
با تعجب پرسید: «کدام بالا؟» گفت: «لابهلای شاخههای . بعد دوباره را پایین آورد. به خانه برمیگردد و هم میرود.»
گفت: «کاش میدانستیم و چرا این کار را میکنند.»
گفت: «چه طور بفهمیم؟»
گفت: «خب از خود میپرسیم، اگر دلش بخواهد رازش را به ما میگوید!» و
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 242صفحه 18