مجله خردسال 146 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 146 صفحه 4

فقط یک لنگه جوراب کاموایی روی بند آویزان بود و چلیک چلیک از آن آب می­چکید. گیره­ی فلزی گفت: «باز که سرما خورده­ای!» جوراب گفت: «خانم بزرگ هم سرما خورده. طفلکی دستهایش اصلا قوت ندارد. این دفعه پاشنه­ام را تمیز نشسته است. ببین!» گیره خم شد و نگاه کرد. پاشنه­ی جوراب هنوز کثیف بود. سرجایش برگشت و گفت: «همان بهتر که باد بیاید و تو را ببرد، تا راحت بشوی.» جوراب عطسه­ی محکمی کرد: «هاپچه!» قطرههای آب، از لا به لای نخهای زرد و آبی و قرمزش به هوا پاشیده شد. چیزی نمانده بود گیره از جا کنده شود. خودش را تاب داد و گفت: «تو که نمیدانی پاهای خانم بزرگ چقدر درد می­کند. تو که قرچ و قروچ استخوانهایش را نشنیده­ای. نمیدانی وقتی پای او را گرم می­کنم، چه قدر راحت می­شود.» بعد خودش را توی آفتاب کشید. کم کم بخار نرمی ازلا به لای نخهای رنگی­اش بیرون زد و همان طور آرام، آرام به خواب رفت. چیزی نگذشت که آفتاب رفت و سایه­ی ابر سیاهی همه جا پهن شد. باد تندی آمد، آن هم با چه سر و صدایی. لنگه جوراب کاموایی را از روی بند کشید و گفت: «آمده­ام تو را از این جا ببرم تا از دست خانم بزرگ راحت بشوی.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 146صفحه 4