مجله خردسال 146 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 146 صفحه 6

دور بند رخت پیچید. گیره­ی فلزی هرکار کرد نتوانست طاقت بیاورد. تقی صدا کرد و فنر کمرش در رفت. جوراب دیگر به هیچ چیز بند نبود. باد او را از روی بند برداشت و دنبال خود کشید. جوراب از ته دل فریاد زد. یک دفعه ازخواب پرید. خانم بزرگ را دید که گیره­ی فلزی را آرام از روی او برداشت و گفت: «بالاخره خشک شدی؟ نمی­دانی چه قدر پاهایم زق زق می­کند. کاشکی چشمم درد نمی­کرد. کاشکی دستم نمی­لرزید.آن وقت می­توانستم آن یکی لنگه­ات را هم ببافم.» بعد نشست و پایش را توی جوراب کرد و ساقش را بالا کشید. جوراب پای خانم بزرگ را محکم بغل کرد و بوسید. خوش حال بود. این دفعه دیگر خواب نمی­دید.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 146صفحه 6