با معرفی شخصیتهای
داستان به کودک ازاو
بخواهید در خواندن
داستان شما را
همراهی کند
میمون
جوجه اردک شیر
زود باش، فرار کن!
گوسفند گاو
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک روز وقتی که مشغول گردش در جنگل بود، چشمش به کوچولویی افتاد که راه خانهاش را گم کرده بود.
، با دیدن دهانش آب افتاد و گفت: «الان تو را میخورم!»
فریاد زد: « عزیز، صبر کن! اگرگرسنه هستی یک چاق و چله آن طرف رودخـانه مشغول علف خوردن است. بیا و برای ناهار را بخور!»
شیرگفت: «قبول!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 146صفحه 17