مجله کودک 20 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 20 صفحه 22

خدمت سربازی­رادوست­داشتم، با اوج­گیری انقلاب اسلامی، در اواسط سال 1357 فرمانی از سوی امام خمینی صادر شد که در آن انجام ندادن خدمت سربازی برای حکومت طاغوت از مردم خواسته شده بود. حتی امام دستور داده بودند سربازان از پادگانها فرار کنند. روز به روز دسته­دسته تعداد سربازانی که پیام امام را شنیده بودند و از پادگانها فرار می­کردند، بیشتر می­شد. این عدّه همراه با گروهی که خدمت سربازی خود را به صورت ناقص در سال 1357 به پایان بردن، در تاریخ انقلاب به مُنقَضی خدمت 57 معروف شدند. منقضیان خدمت 57 بعدها با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داوطلبانه به جبهه­های جنگ شتافتند و بسیاری ار آنها نیز به شهادت رسیدند. دیدار این شماره با یکی از اولّین کسانی است که با شنیدن فرمان امام از پادگان فرار کردند... خوانندگان مجلۀ ما دوست دارند از تصمیم شما برای فرار از خدمت سربازیِ شاه چیزهایی بدانند. خودتان را معرفی کنید؟ رضا بابایی هستم اهل یکی از روستاهای کنگاور استان کرمانشاه. اولین بار یادم می­آید که یکی از دوستانم که او هم سربازی بود بچه­های فرمهین اراک، کاغذی را با احتیاط دستم داد، که به آن اعلامیه می­گفتند. محل خدمتتان کجا بود؟ پادگانی که امروز به آن پادگان لویزان می­گویند. آن موقع محّل استقرار لشگر گارد شاهنشاهی بود. و ما یک دوره کوتاه قرار بود آنجا مستقر باشیم و بعد در پادگانهای دیگر پخشمان کنند. یک روز سر ناهار توی ناهارخوری همین رفیقم که گفتم بچه فرمهین اراک بود، کاغذ تا شده­ای دستم داد و گفت: تاحالا اسم آیت­الله خمینی را شنیده­ای؟ شما چه گفتید؟ اولش گفتم نه. یعنی راستش ترسیدم. اما بعد از چند دقیقه گفتم که اسم آقای خمینی را قبلاً شنیده­ام. این قضیه دقیقاَ چه موقع رخ داد؟ دقیقاَیادم نیست، اما خاطرم مانده که تابستان سال 57بود. قضیه سینما «رکس» آبادان و آتش سوزی آنجا تازه روی داده بود. خُب می­گفتید... .... بله کاغذ را چند تا زده بود و داد دستم. گفتم. چرا اعلامیه را به من می­دهی؟گفت: مگر بچّه مسلمان نیستی؟ مگر از مجتهدت نباید تقلید کنی؟ من هم بعد از ناهارکه آمدم آسایشگاه، یواشکی اعلامیه را خواندم و دیدم که آقا فرمان خروج سربازان از پادگانها را داده­اند. دوستت چکار کرد؟ او چند وقت بعد مرخّص شد، سربازیش تمام شد. اما من مدام با خودم کلنجار می­رفتم که چکار کنم. از خدمت سربازی بدت می­آمد؟ (فکر می­کند) نه. از خدمت خوشم می­آمد. سنّ آدم در آن جوری است که از خدمت و هیجان­های سربازی خوشش می­آید. اما برای شاه نمی­خواستم خدمت کنم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 20صفحه 22