مجله کودک 20 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 20 صفحه 24

دوستی در زمان­های بسیار قدیم، در دهکده­ای، دو کشاورز زندگی می­کردند که با هم خیلی صمیمی بودند.دوستیِ آن­ها از کودکی شروع شده بود و هرگز کسی ندیده و نشنیده بود که آن­ها، برسر چیزی با هم دعوا کنند. آنها حتّی خانه و مزرعه­شان را کنار هم ساخته بودند و فقط یک راهِ باریک، مزرعه­شان را از هم جدا می­کرد. اتفاقاً در همان دهکده، مردِ شوخ­طبعی هم زندگی می­کرد. یک روز به سرش زد که دوستی آن دو را، امتحان کند و ببیند آیا می­تواند دوستی­شان را به هم بزند یا نه. بنابراین، کُتی درست کرد که یک آستین و نصفِ تنه­اش آبی بود، و یک آستین و نصف تنه­اش قرمز! یک روز کُتش را پوشید و با خونسردی در طولِ جادۀ باریکِ بینِ دو مزرعه راه افتاد. چون هر دو کشاورز، خیلی جدّی سرگرم کار بودند، مردِ شوخ، سرو صدایی راه انداخت تا آنها را متوّجه خود کند. کشاورزها سرشان را بلند کردند، او را دیدندو بعد، دوباره مشغول کار شدند. چند دقیقه بعد، یکی از کشاورزها، کمرش را راست کرد و از دوستش پرسید: «آن مرد را دیدی؟» دیگری جواب داد: «آره، چطور مگر؟» .دیدی چه کُتِ بَراقی پوشیده بود؟ .آره. .تو می­گویی چه رنگی بود؟ .چرا می­پرسی؟معلوم است! آبی بود. .آبی، مردِحسابی، عجب حرفی می­زنی! یک جور قرمز بود! .نخیر! مطمئنّم که آبی بود. .چه چَرند! در قرمز بودنش که شک ندارم، ولی... -بروبابا! انگار چشمت عوضی می­بیند! .خودت عوضی می­بینی.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 20صفحه 24