مجله کودک 23 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 23 صفحه 28

کیسه­ای که چند روزی بود که متوکل، خلیفۀ ظالم و ستمکار، از درد به خود می­پیچید و در تب می­سوخت. پزشکان و اطرافیانش ناامید از درمان او کنار بسترش نسشته بودند. مادر خلیفه چهره­اش را پوشاند و با اولین قطرۀ اشکی که از چشمش جاری شد، با خود گفت: «خدایا!خوب می­دانم که متوکل به امام نقی(ع) بد کرده.خداوندا اگر درد او را آرامش بخشی، نذر می­کنم که ده هزار دینار تقدیم فرزند بزرگوار محمد (ص) کنم. خداوند او را ببخش و دردش را آرام کن.» فتح بن خاقان کنار بستر متوکل نشسته بود. وقتی شدت درد و بی­تابی را در چهرۀ متوکل دید، سر پیش آورد و آرام گفت: «اگر اجازه دهی، کسی را نزد امام نقی(ع) بفرستم. شاید او دوای این مرض را بداند.» متوکل ناله­ای کرد و گفت: «بفرستید.» فوراً کسی را نزد امام هادی (ع) فرستادند. او حال و روز متوکل را برای ایشان توضیح داد.امام فرمودند: «فضلۀ گوسفند را در گلاب بخیسانید و برجایی که درد شدید است، بگذاریدو آن را ببندید.» وقتی پیک بازگشت و راه درمان را گفت. برخی از حاضران خندیدند و برخی این پیشنهاد را بی­حرمتی به خلیفه دانستند؛ اما فتح بن خاقان گفت: «من ایمان دارم که آن حضرت هیچ حرفی را بی­دلیل نمی­گویند. اگر آنچه را او فرموده است انجام دهید، هیچ ضرری نخواهد داشت.» متوکل با چهره­ای سرخ و عرق کرده از تب، ناله­ای کردو گفت: «هر چه می­کنید زودتر که درد طاقتم را برده بسته ماند

مجلات دوست کودکانمجله کودک 23صفحه 28