مجله کودک 23 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 23 صفحه 11

دید. تازه فهمید چه بلایی سر قصه­اش آمده، مشتش را کوبید روی میز. مرغ مینا روی ورق از خودش اثری به جا گذاشته بود. آقای نویسنده بلند شد و نگاهی به دور و بر اتاق انداخت تا مرغ مینا را پیدا کند. مرغ مینا را دید که به او زل­زده است و گاهی نوکش را با قفسه کتاب پاک می­کند. آقای نویسنده دست بلند کرد تا او را بگیرد. مرغ مینا جیغ کشید و بال بال زد و گوشه دیوار رفت. آقای نویسنده داد کشید: «مرغ احمق! قصه مرا می­خوری، روی کاغذها هم خرابکاری می­کنی؟» مرغ مینا آقای نویسنده را گربه سیاه دید که ناخنهای تیزش را به او نشان می­دهد و زبانش را دور دهانش می­کشد. آقای نویسنده با عصبانیت گفت: «وای به حالت اگر بگیرمت، اصلاً تو به چه درد می­خوری؟ یک سال است که دارم جان می­کنم تا یک کلمه به تو حرف زدن یاد بدهم، یاد نگرفتی که نگرفتی. اصلاًباید تو را توی قفس می­انداختم. باید بیندازمت جلو همان گربه سیاه. اصلاًدیگر از دستت خسته شده­ام. می­برم و می­فروشمت، آره می­فروشمت. آقای نویسنده صندلی را زیر پایش گذاشت واز آن بالا رفت تا مرغ مینا را بگیرد. مرغ مینا حسابی ترسیده بود. چینه­دان باد کرده­اش کمی کوچک شده بود. کلمه­ها داشتند هضم می­شدند. حیف که آقای نویسنده نگذاشته بود او حسابی از خوردن قصه لذت ببرد.آقای نویسنده دستش را به طرف مرغ مینا دراز کرد و او را گرفت. مرغ مینا نمی­دانست چکار کند. جیغ کشید.آقای نویسنده با حرص او را تکان داد و فریاد کشید: «مرغ احمق!» مرغ مینا حالش داشت بد می­شد. انگار می­خواست کلمه­ها را بالا بیاورد. یکدفعه جیغ کشید و گفت: «مرغ احمق! مرغ احمق!».

مجلات دوست کودکانمجله کودک 23صفحه 11