مجله کودک 23 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 23 صفحه 29

است.» پس طبق فرمودۀ امام عمل کردند. مدت زیادی گذشت که محل درد سرباز کرد و چرک و عفونت از آن خارج شد. درد کم کم آرام گرفت. مادر خلیفه همان گونه که نذر کرده بود، ده هزار دینار را در کیسه­ای گذاشت؛ برآن مُهر زد و مخفیانه و دور از چشم متوکل برای امام هادی (ع) فرستاد. پس از گذشت مدتی، حال متوکل کاملاً خوب شد و سلامتی خود را باز یافت. روزی از روزها یکی از اطرافیان متوکل که مردی بدخواه و کینه­توز بود، نزد وی رفت و شروع کرد به بدگویی کردن از امام و برای آن که خشم و نفرت متوکل را بیش از پیش کند، گفت: «او اسلحه و مال بسیاری جمع کرده و خانه­اش انبار اموال گرانبهاست. او قصد دارد به زودی علیه تو شورش کند!» متوکل از شنیدن این خبر سخت برآشفت، اما برای اطمینان بیشتربه یکی از خدمتگزاران قابل اعتماد خود دستور داد که: «شبانه و مخفیانه به خانۀ امام هادی (ع) برو و هر چه اسلحه و مال در آنجا می­بینی، جمع کن و به اینجا بیاور.» خدمتگزار، سعید نام داشت. او شبانه نردبانی را برداشت و به خانۀ امام هادی (ع) رفت. نردبان را به دیوار خانه تکیه داد و از دیوار بالا رفت. هوا تاریک بود و او نمی­توانست آن سوی دیوار را ببیند و به راحتی پایین بیاید. همین طور حیران بالای دیوار بود که ناگهان صدای امام هادی (ع)را از درون خانه شنید. ایشان فرمودند: «ای سعید! همان جابمان تا برایت شمع بیاورند!» وقتی شمع آوردند و پای دیوار روشن شد، سعیدآرام از دیوار پایین آمد و به درون خانه رفت؛ اتاقی دید خالی از لوازم. امام هادی (ع) بالاپوشی از پشم بر شانه داشتند، عمامه­ای برسر و روی سجاده­ای که بر حصیر پهن شده بود، رو به قبله نشسته بودند. همین که سعید وارد اتاق شد، امام فرمودند: «برو و همه جای این خانه را بگرد و هرچه یافتی، بردار.» امام این را گفتند و مشغول عبادت شدند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 23صفحه 29