مجله کودک 23 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 23 صفحه 7

آن قدر شکموبود که می­خواست انگشت مامانی را بخورد. یکدفعه مامانی جیغ زد و بابایی را صدا زد. فکر کنم این محمد حسین گازش گرفت. بابایی تندی آمد. مامانی به جای این که گریه کند، خندید و گفت: «دندون درآورده، محمدحسین دندون درآورده، انگشتت رو بکش رولثه­اش.» بابایی هم انگشتش را کرد توی دهن محمد حسین و خندید. محمد حسین هم خندیدو به من گفت: «من دندون دارم، تو نداری.» من برایش زبان درآوردم و گفتم: «انگار دندون به چه دردی می­خوره. من اصلاً دندون دوست ندارم.» ولی خیلی ناراحت شدم و زدم زیر گریه. بعد هی از دهنم تف آمد و رفت توی گردنم. مامانی بغلم کرد و گفت: «اِه...پوشکش نم پس داده.» بعد پوشک مرا باز کرد و گفت: «اِه...اسهال داره. فکر کنم محمد مهدی هم می­خواد دندون در بیاره.» بعد لثه­ام هم خارید. مامانی به بابایی گفت: «زود برو یک دندون­گیر هم برای محمد مهدی بخر.» آن­قدر لثه­ام می­خارید که هی گریه کردم. بابایی برای من هم یکی از آن اسباب­بازی­ها خرید که بکنم توی دهنم وگاز بزنم. مامانی گفت: «طفلکی محمد مهدی ضعیفتره، خدا کنه دندونش راحت­تر در بیاد.» بعد نوبتی بغلم کردند؛ ولی باز هم من گریه می­کردم،آخر لثه­ام خیلی می­خارید. همان طور که من بغل بابایی بودم و گریه می­کردم، محمد حسین گفت: «دیدی من کلک نمی­زدم.» گفتم: «محمد حسین،تو چی کار کردی که دندونت زود دراومد؟» محمد حسین گفت: «هیچی، باید صبر کنی خودش در بیاید.» ولی من نمی­خواستم صبر کنم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 23صفحه 7