مجله کودک 63 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 63 صفحه 25

کسی نگران بچۀ گریان نبود. مردم با عجله سوار قطار می­شدند و در کوپه­ها می­نشستند. نِلی روی سکّو تنها مانده بود و با گریه به دنبال مادرش می­گشت. بعد اشکش را پاک کرد تا بهتر بتواند اطراف را ببیند. ولی بی­فایده بود. مادر آنجا نبود. چند لحظه گذشت. همان وقت مردی کلاه قرمزی که مأمور ایستگاه بود، در حالی که علامتی در دست داشت، از جلوی نِلی گذشت. نِلی گریه­کنان او را صدا زد و گفت: «آقای مأمور خواهش می­کنم نگذارید قطار برود. من مامانم را گم کردم.» مأمور قطار به طرف نِلی برگشت و پرسید: «اسمت چیه دخترم؟» اما قبل از آن که نِلی جواب دهد، بلندگوی ایستگاه گفت: «نِلی کوچولو کجایی؟ نِلی کوچولو کجایی؟ فوری به اتاق اطلاعات بیا!» وقتی آقای مأمور صدای بلندگو را شنید، نِلی را به اتاق اطلاعات بُرد. در آنجا چند نفر پشت بلندگو نشسته بودند. در گوشۀ اتاق، مادر نِلی با قیافه پریشان ایستاده بود. نلی با دیدن مادرش فریاد زد: «مامان!» آقای مأمور خندان گفت: «خدا را شکر.یک بار دیگر خدا به ما کمک کرد.» بعد چمدان مادر را برداشت و گفت: «لطفاً همراهم بیایید! قطار باید حرکت کند.» قطار دو بار سوت کشید. مأمور آنها را سوار قطار کرد و درِ قطار را بست؛ آن وقت لبخندی به نِلی زد و علامتِ حرکت را نشان داد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 63صفحه 25