مجله کودک 63 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 63 صفحه 29

خورخور گفت: «هیچم شوخی نکردم.» آقا خرگوشه آرام به پهلوی خورخور زد که ساکت باشد. آقا خرسه هم یواشکی که خانم قورباغه نفهمد، خندید. نزدیکی­های مزرعه، آقا خرسه گفت: «قربون دستت آقا خرسه نگه دار ما پیاده شیم.» تا آقا خرسه زد روی ترمز،یکدفعه خورخور دستگیره دری را که کنارش نشسته بود، کشید و در باز شد و خواست برود پایین که آقا خرگوشه او را کشید و ناگهان موتوری با سرعت از پشت می­آمد، محکم به در ماشین خور و پرت شد توی خیابان. همه جیغ کشیدند. آقا خرسه زود از ماشین پیاده شد و داد زد: «بفرمایید! یک­خرابکاری­دیگه.» خورخور ازترس­می­لرزید آقا خرسه هم پرید پایین و خاله قورباغه هم پشت سرش آمد. مردی که سوار موتور بود، یک گوشه افتاده بود و ناله می­کرد. آقا خرسه سر او را بلند کرد و گفت: «چی شده آقا، حالت خوبه؟» مرد چشمش را باز کرد و تا آقا خرسه را دید، فریاد زد: «وای خرس!خرس!» و بعد از هوش رفت. آقا خرسه گفت: «چی کار کنیم؟» آقا خرگوشه تندی خورخور را فرستاد دنبال عمو زحمتکش وننه کلاغه. عمو زحمتکش دوان دوان و ننه کلاغه بال بال­زنان خودشان را رساندند به خیابان. عمو زحمتکش توی صورت مرد آب پاشید. مرد به هوش آمد و باز داد زد: «خرس! خرس!» عمو زحمتکش گفت: «نترس، اینا کاری به ما ندارن، با من دوستن.» ننه کلاغه گفت: «از وقتی این خیابون رو کشیدن، همه­اش دردسر درست می­شه.» عمو زحمتکش گفت: «باید ببریمش شهر،پیش دکتر.» ننه کلاغه گفت: «آقا خرسه تو که راننگی بلدنیستی، چرا پشت فرمون می­شینی؟» آقا خرسه گفت: «تقصیر من نبود که، من وایساده بودم،خورخور در سمت چپ رو باز کرد و این موتوره هم خورد بهش.» ننه کلاغه گفت: «رانندگی که فقط روندن ماشین نیست، مقررات داره، یکی­اش هم همینه که نباید بگذاری کسی از در سمت چپ پیاه بشه،خیلی خطرناکه.» خورخور سرش را انداخت پایین. آقا خرگوشه هم خجالت کشید. عمو زحمتکش و آقا خرسه خواستند مرد را بلند کنند و شوار ماشین کنند. مرد با ترس به عمو زحمتکش گفت: «تو رو خدا بگو این خرسه نزدیک من نیاد...اصلاً من حالم خوبه، خسارت هم نمی­خوام. می­خوام برم خونه.» بعد تا خواست بلند شود، یکدفعه فریاد کشید و پایش را گرفت. عمو زحمتکش به آقا خرسه گفت: «بلندش کن ببریمش.» آقا خرسه زیر بغل مرد را که از ترس می­لرزید، گرفت و عمو زحمتکش هم پاهای او را بلند کرد و او را آهسته روی صندلی عقب گذاشتند و عمو زحمتکش به طرف شهر راه افتاد. بقیه هم کنار موتور ماندند تا آنها برگردند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 63صفحه 29