مجله کودک 63 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 63 صفحه 28

جنگل پردردسر بفرمایید،یک خرابکاری دیگر! قصۀ هشتم یلدا شرقی آقا خرسه کم کم رانندگی­اش خوب شد و کمی ترسش ریخت. عمو زحمتکش که کمی خیالش راحت شده بود، گاهی اوقات همراه آقاخرسه نمی­رفت تا او تنهایی مسافرکشی کند و همۀ ترسش بریزد. آن روز هم آقا خرسه خودش تنها پشت فرمان نشست و از عمو زحمتکش خداحافظی کرد و توی خیابان راه افتاد. او اولین کسی را که دید، آقا خرگوشه بود که دست پسرش را گرفته بود و ورجه و ورجه از کنار خیابان می­رفت. آقا خرسه برایشان بوق زد. آقا خرگوشه ایستاد و به ماشین نگاه کرد. آقا خرسه ترمز زد و در عقب را باز کرد و گفت: «بفرما آقا خرگوشه.» آقا خرگوشه، پسرش،خورخوررا فرستاد توی ماشین و بعد هم خودش سوار شد و با آقا خرسه دست داد و حال و احوال کرد و گفت: «چقدر خوب شد که اومدی،با این بچه خیلی سخته جایی رفتن، همه­اش باید مواظب باشم ندوه این ور و اون ور»خورخور داشت با دندانش دستگیرۀ در را می­جوید. آقا خرسه از توی آینه او را دید و گفت: «اِه،خورخور داری چی کار می­کنی؟ می­خوای ماشین عمو زحمتکش رو خراب کنی، بعد از دست من عصبانی بشه؟» آقا خرگوشه که دید خورخور خرابکاری می­کند، گفت: «اِه بچه،طاقت بیار، الان می­رسیم به مزرعۀ هویج، اگه دندونت می­خاره، هویج بجویی خوب می­شه.» خورخور آرام نشست و حرف نزد. آنها بین راه، خانم قورباغه و قورقوری را دیدند. خانم قورباغه، بچه­اش را گذاشته بود روی شانه­اش و کنار خیابان، منتظر ماشین ایستاده بود. آقا خرسه ترمززد و در عقب را باز کرد و گفت: «سلام خانم قورباغه.» خانم قورباغه گفت: «سلام،وای چقدر خوب شد که رسیدی، گردنم حسابی درد گرفته بود. خسته شدم از بس قوقوری­رو شونه­ام نشوندم.» و بعد با دخترش سوار شد. آقا خرگوشه گفت: «ببخشید خانم قورباغه­ها، جسارت نباشه، ولی شما دیگه زیادی به قورقوی می­رسین، هنوز که هنوزه مثل بچه کوچولوها باهاش رفتار می­کنین، قوقوری دیگه بزرگ شده، دمش افتاده، دست و پا درآورده، می­تونه راه بره.» قورقوری گفت: «نه خیر، من دوست ندارم راه برم، می­خوام بغل بشم.» یکدفعه خورخور از کنار پدرش سرک کشید و گفت: تو بچۀ خیلی لوسی هستی.» آقا خرگوشه به خورخور تشر زد و گفت: «اِه،این چه حرفی­یه می­زنی، بی­ادب نشو.» قوقوری زد زیر قورقور وگریه کرد. خانم قورباغه او را بغل کرد و ناز کرد و گفت: «نه عزیزم، گریه نکن، خورخور شوخی کرد.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 63صفحه 28