مجله کودک 63 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 63 صفحه 30

خدا برای همه بزرگ است اردوگاه جنگزده­ها-چچن سلام خدا الان یک سال است که ما در اینجا زندگی می­کنیم.ی ک سال است که دیگر پدرم با ما نیست. خدایا من توی این یک سال خیلی حوصله­ام سر رفته.دلم برای خانه­مان تنگ شده. توی اردوگاه، همه چیز خاکستری است. من اینجا را دوست ندارم. در اردوگاه، همه غذاها بدمزه است. همه بداخلاقند. هیچ­کس نمی­خندد. من دلم می­خواهد دوباره با بچه­ها، توی کوچه بازی کنم و وقتی برگشتم، سوپ گرم بخورم. خدایا،یعنی روزی می­رسد که دوباره توی مدرسه، آواز بخوانیم؟ کوالالامپور-مالزی سلام خدا چند وقت پیش عید فطر بود. امیدوارم مرا یادت نرفته باشد. من همانی بودم که ازت خواستم همه گناهانم را ببخشی و قول دادم که از عید فطر به بعد، کار بدی انجام ندهم... یادت آمد؟ من هر روز سعی می­کنم کارهای خوب انجام بدهم. دیروز به مادرم کمک کردم و از بازار محلی هم برای همسایه­مان، میوه خریدم. امیدوارم از من راضی باشی. قولمان یادت نرود... بندرمارسی.فرانسه خدای بزرگ الان دقیقاً دوازده روز است که برادرم توی بیمارستان خوابیده. دکترها می­گویند سرطان دارد. امّا او فقط می­خندد. مادرم هم فقط گریه می­کند. من هم نمی­دانم چه کار کنم! به نظر تو، اگر برایش یک دسته گل ببرم بیشتر خوشحال می­شود یا یک جعبه پازل هزار تکه­ای؟ لطفاً جوابت را زودتر به من اعلام کن. چون فردا عصری می­خواهم به ملاقاتش بروم. با تشکر... اتیوپی-اردوگاه سازمان ملل امروز یک خانم به دیدن اردوگاهمان آمد. او لباس­های قشنگی پوشیده بود و موهایش هم رنگ خورشید، زرد بود. اصلاً گرسنه نبود. خدای بزرگ

مجلات دوست کودکانمجله کودک 63صفحه 30