مجله کودک 63 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 63 صفحه 5

اسکلت نه سال داشتم،به مدرسه می­رفتم و در کلاس سوم دبستان درس می-خواندم. درمدرسه ما اتاقی وجودداشت که وسایل آزمایشگاهی در آن بود.معلمها آن وسایل رابه کلاس می­آوردندو برای درس علوم از آنها استفاده می­کردند.اتاق،ربروی کلاسمان بود.در آن اتاق،اسکلتی وجود داشت که پلاستیکی بود و معلمها برای نشان دادن اعضای بدن به دانش­آموزان از آن استفاده می­کردند،ولی من از آن می­ترسیدم.همکلاسی­هایم متوجه ترس من شده بودندوسعی می­کردند به طریقی مرا به اسکلت نزدیک کنند تا ترسم از بین برود.وقتی مدرسه تعطیل می­شد،من همراه بچه­ها از کلاس بیرون می­آمدم وسعی می­کردم به اتاقی که اسکلت در آن است نگاه نکنم، چون گاهی اوقات در اتاق باز بود،وقسمتی از بدن اسکلت معلوم می­شد. یک روز که درس علوم داشتیم،معلّم مرا صدا کرد و از من خواست به آن اتاق بروم و وسیله­ای بیاورم.معلّم هربار این کار را به یکی از دانش­آموزان واگذار می­کرد و حالا نوبت من بود.خیلی ترسیده بودم،ایستادم و به معلم نگاه کردم.تمام بدنم می­لرزید،معلم تعجب کرده بود،امّا بچه­ها خبر داشتند و می­خندیدند. یکی از این بچه­ها به طرف معلم رفت و جریان را به او گفت.معلممان دستم را گرفت و مرا با خود به آ« اتاق برد. اسکلت ایستاده بود،ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود،از شدت ترس اشک می­ریختم.معلمم از من خواست به اسکلت دست بزنم،آن پلاستیکی بود.به اسکلت دست زدم،دیگر نمی­ترسیدم.همراه معلم به کلاس برگشتیم. احساس خوبی داشتم،دیگر بزرگتر شده بودم و در کلاس سوم راهنمایی درس می­خواندم وبه مدرسه­ای دیگرمی­رفتم. یک روز به مدرسه­ای که دوران دبستان درآ« تحصیل می­کردم رفتم و از مدیر مدرسه اجازه گرفتم تا به اتاق آزمایشگاه بروم.وقتی در اتاق را باز کردم،اسکلت را دیدم که فرسوده شده و دست هم ندارد.امّا از این که دوباره او را می­دیدم،خوشحال بودم.چون مرا به یاد دوران کودکی­ام می­انداخت. سمیه طاهباز از کرج به خاطر نامه­های خوبتان تهران: سجّاد کاظمی 10 ساله، علی کاظمی 9 ساله، بهناز شکوهی منزه 9 ساله، زهرا سبز علی 5/13 ساله، محمدحسین خادم­الحسینی کلاس پنجم،رضاسیاوش 14ساله، صبا قاسمی 10 ساله، مریم عاشورنژاد 6 ساله، مهردادسیاوشی­فر 12 ساله، سارا حسنی 9 ساله، ستاره حیدری 12 ساله، شهاب خروشان 11 ساله، علی رضا قربان­زاده 4 ساله، محمدمهدی قنبریان 12 ساله، شیما فیض نسب،فاطمه هاشمی. اصفهان: مهرزاد فلک 12 ساله. علیرضا چمن آراییان 10 ساله. بوشهر: آوا دانیالی 9 ساله. ملیحه دهبدفر 12 ساله (دشتستان روستای خون) اهواز: فرنازبوذری کلاس چهارم. نوشین زعفرانی 11 ساله. دزفول: شیوا مشتاق دزفولی 9 ساله قم: الهام و الهه نوری 12 ساله. گرگان: نگار بزازی 12 ساله. شهرکرد: هاشم شاهوردی، نسرین شاهوردی. ساری: مهسا کواکبیان 13 ساله. فریدونکنار: مجتبی رحمانی. میلاد و مهران پورمحّبی از تهران عزیزان، هر هفته از دیدن پاکت نامه شما خوشحال می­شوم. ولی بهتر است حلّ جدول را برایم نفرستید. این کار باعث زحمت شما می­شود. منتظر مطالب خوبتان هستم. امین شریفیان5/6 ساله از تهران نوشته­ها و نقاشی­های قشنگت را دوست دارم.باز هم برای من نامه بنویس. سردبیر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 63صفحه 5